نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 259
نشانههاى امامت
(1) 22- داود بن كثير
رقّى مىگويد: شخصى- كه كنيهاش ابو جعفر بود- مىخواست از خراسان به طرف مدينه
بيايد. برخى اجتماع نموده و از او خواستند تا با خود مقدارى مال و مسائل دينى از
طرف آنها به مدينه ببرد.
ابو جعفر به كوفه رسيد و
به زيارت قبر امير المؤمنين- 7- رفت. ديد در ناحيهاى شخصى نشسته و
عدهاى دور او را گرفتهاند. وقتى از زيارت فارغ شد به سوى آنها رفت و ديد همه
آنها شيعه و فقيه هستند و به سخنان مردى گوش مىدهند. از نام شيخ پرسيد، به او
گفتند: او «ابو حمزه ثمالى» است.
مىگويد: در اين هنگام
عربى وارد شد و گفت: اكنون از مدينه مىآيم، جعفر بن محمّد- 8- از
دنيا رفت.
ابو حمزه بغض در گلويش
پيچيد و صيحهاى زد و دستش را به زمين كوبيد.
سپس از عرب پرسيد: آيا
جانشين و وصى هم براى خود تعيين كرد؟
عرب گفت: آرى، وصيت كرده
است براى پسرش عبد اللَّه، موسى و منصور.
آنگاه ابو حمزه گفت:
سپاس خداى را كه ما را گمراه نكرد، كوچك را نشان داد و بر بزرگ، منّت گذاشت. و كار
بزرگى را پوشيده نگهداشت. سپس برخاست و به طرف قبر امير المؤمنين- 7-
رفت و نماز خواند و ما هم نماز خوانديم.
سپس نزد او رفتم و گفتم:
آنچه را كه گفتى براى من تفسير كن؟
گفت: حضرت، بيان كرده
است كه بزرگ، داراى قدرت است و كوچك، با او همدست مىباشد. و امر عظيمى را به
وسيله منصور پوشيده ساخته است هر وقت منصور بپرسد كه جانشين امام صادق كيست؟
گويند: خودت هستى.
خراسانى مىگويد: اين
جواب را هم نفهميدم و رفتم و وارد مدينه شدم. و با خودم پول، پارچه و سؤالهايى
داشتم. و در ميان چيزهايى كه با من بود، درهمى بود كه آن را زنى به نام شطيطه با
يك دستمال به من داده بود تا آن را به امام برسانم.
به آن زن گفتم: من از
سوى تو صد درهم مىبرم.
نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 259