نام کتاب : جلوههای اعجاز معصومین نویسنده : راوندی، قطب الدین جلد : 1 صفحه : 179
راهب آمد و اسلام آورد و گفت: پدرم از زبان جدّش كه از
حواريون عيسى- 7- بود به من خبر داده بود كه در زير اين شنها چشمه آبى
پنهان است و فقط پيامبر و وصى او مىتوانند آن را استخراج كنند.
آنگاه به على- 7- گفت: مىتوانم همراه تو باشم؟ حضرت فرمود:
ملازم من باش و او را
دعا كرد. و در «ليلة الهرير» شهيد شد. حضرت با دست خود او را دفن كرد و فرمود:
«مثل اينكه مكان او را در بهشت مىبينم و درجهاش را كه خدا گرامى داشته است»[1].
فرجام سوء لعن على (ع)
(1) 47- عثمان بن عفان
سجزى مىگويد: براى تحصيل علم، عازم بصره شدم و در آنجا پيش محمّد بن عباد، صاحب
عبّادان رفتم.
گفتم: مردى غريب هستم و
از راه دورى آمدهام تا از دانش شما بهرهمند شوم.
گفت: از كجا آمدى؟
گفتم: از سجستان.
گفت: از شهر خوارج؟
گفتم: اگر خارجى بودم
دنبال تحصيل علم نمىرفتم.
گفت: مىخواهى داستان
جالبى را براى تو نقل كنم تا وقتى كه به شهر خود برگشتى به مردم بگويى؟
گفتم: بلى.
گفت: من يك همسايه
متدينى داشتم، شبى در خواب مىبيند كه مرده است، كفن كردند و دفنش نمودند.
مىگويد: از حوض پيامبر- 6- عبور كردم ديدم حضرت بر لب حوض
نشسته و امام حسن و امام حسين به امت آن حضرت آب مىدهند. من نيز آب خواستم ولى به
من ندادند.