على (ع) و ردّ امانات مردم
(1) 4- امام حسين- 7- فرمود: روزى على- 7- ندا كرد: «هر كس از رسول خدا- 6- طلبكار است يا عطايى را مىطلبد، بيايد و آن را بگيرد».
هر روز عدهاى مىآمدند و چيزى را مىخواستند و على- 7- جا نماز پيامبر را بلند مىكرد و همان مقدار در آنجا مىيافت و به شخص طلبكار مىداد.
خليفه اوّل به خليفه دوّم گفت: على با اين كار آبروى ما را برد! چاره چيست؟
عمر گفت: تو نيز مثل او ندا كن شايد مانند او بتوانى بدهىهاى رسول خدا- 6- را ادا كنى.
ابو بكر ندا كرد: هر كس از رسول خدا- 6- طلبى دارد بيايد.
اين قضيه به گوش على- 7- رسيد فرمود: «او بزودى پشيمان مىشود».
فرداى آن روز، ابو بكر در جمع مهاجر و انصار نشسته بود، عربى بيابانى آمد و پرسيد: كدام يك از شما جانشين رسول خدا است. به ابو بكر اشاره كردند.
گفت: تو وصى و جانشين پيامبر هستى؟
ابو بكر گفت: بلى، چه مىخواهى؟
گفت: پيامبر اكرم- 6- قول داده بود كه هشتاد شتر به من بدهد اكنون كه او نيست پس آنها را تو بايد بدهى.
ابو بكر گفت: شترها بايد چگونه باشند؟
عرب گفت: هشتاد شتر سرخ موى و سيهچشم.
ابو بكر به عمر گفت: چه كار كنيم؟ عمر گفت: عربها چيزى نمىدانند. از او بپرس آيا شاهدى بر گفته خود دارد؟ ابو بكر از او شاهد خواست.
عرب گفت: مگر بر چنين چيزى شاهد مىخواهند؟ به خدا سوگند تو جانشين پيامبر نيستى.
سلمان برخاست و گفت: اى عرب! دنبال من بيا تا جانشين پيامبر را به تو