نام کتاب : روضة الأنوار عباسى (در اخلاق و شيوه كشوردارى) نویسنده : محقق سبزوارى جلد : 1 صفحه : 401
ايستادهايم. حضرت رو به من كرد و به بازوى من چسبيد و به من
گفت: خ يا اسماعيل! ثابت مىماند ملك تو و ملك فرزندان تو، به سبب اجلالى كه نسبت
به محمّد بن نصر بهجا آوردى خ. پس، ملتفت شد به اسحاق و گفت: خ رفت ملك اسحاق و
فرزندان او به سبب استخفافى كه نسبت به محمّد بن نصر بهجا آورد. خ»
حكايت
آوردهاند كه سلطان مسعود بن سلطان محمود غزنوى [حكومت 421- 432 ق.]
به زيارت يكى از مشايخ رفت. چون چشم آن شيخ بر پادشاه افتاد، سر به سجده نهاده شكر
الهى بهجا آورد؛ و چون سر از سجده برداشت، وزير از وى پرسيد كه، «اى شيخ! اين چه
سجده بود كه بهجا آوردى؟» گفت: «سجده شكر كردم خداى را كه مسعود را نزد من آورد،
نه مرا نزد او. چه آمدن پادشاه نزد درويش عبادت است و رفتن درويش نزد پادشاه عادت.
شكر كردم خداى عز و جلّ را كه او را بر عبادت داشت و مرا بر عادت نداشت.»
حكايت
آوردهاند كه روزى يكى از علما كه نابينا بود به مجلس هارون الرّشيد
حاضر بود و هارون به او اعتقاد تمام داشت. مايده حاضر شد. چون طعام بخوردند، هارون
برخاست و بر دست او آب ريخت تا دست خود بشست، و حاضران را اشارت كرد تا هيچكس
نگويد كه كيست كه آب بر دست او مىريزد. چون دست بشست، گفتند: «امير بود كه آب بر
دست تو ريخت.» گفت: «اجلّ اللّه قدرك!» يعنى: «خداى عز و جلّ قدر تو را بزرگ
گرداند.» و دعاى او موافق بود كه جلالت و بزرگى قدر رشيد در مرتبهاى نبود كه قلم
و زبان وصف آن تواند نمود.
نام کتاب : روضة الأنوار عباسى (در اخلاق و شيوه كشوردارى) نویسنده : محقق سبزوارى جلد : 1 صفحه : 401