نام کتاب : روضة الأنوار عباسى (در اخلاق و شيوه كشوردارى) نویسنده : محقق سبزوارى جلد : 1 صفحه : 279
درختى رسيد. جوانى را ديد در سايه درخت خفته و مارى عظيم از طرف
ديگر مىآمد و قصد هلاك آن جوان كرده بود. چون مار از آن طرف نزديك آن جوان رسيد،
كژدم از اين طرف برسيد و زخمى بر سر مار زد و مار برجاى هلاك شد و كژدم بازگشت و
بر كنار آب آمد، و باز آن ضفدع از آب بيرون آمد و كژدم بر پشت آن ضفدع سوار شد و
از آب بگذشت. شيخ با خود گفت كه، اين حال بىسرّى نيست و اين جوان از اولياى حقّ
است.
بازگشت و نزديك جوان آمد. ديد كه آن جوان خمر خورده بود و مست خفته و
رايحه خمر از او مىدميد. شيخ را حالى رو داد و گرد آن جوان مىگشت و مىگفت:
اى خفته كه دوست
نگهبان جان توست
تو مست و غافل و
كرمش پاسبان توست
خوابت چگونه آيد
از شوق آن كريم
كش رحمت و عنايت
بيش از گمان توست
چون آن جوان بيدار شد، شيخ را بديد. خجل گشت و گفت: «اى بزرگوار دين
اين چه جاى تو است؟» شيخ قصّه تقرير كرد. جوان نعرهاى بزد و جامه چاك كرد و
بگريست و روى در بيابان نهاد و باقى عمر به طاعت حقّ مشغول گشت.[1]
و از تقرير سخنان گذشته معلوم شد كه شعبه خوردن كه يك نعمت است از
نعمتهاى ربّانى و نسبت به بسيارى از نعمتها زبونتر و پستمرتبهتر، جهت حصول آن
خداى چندين نعمتها مهيّا و مرتّب داشته از اسباب و وسايط آسمانى و زمينى و اشراقات
ماه و آفتاب و ساير كواكب و تصريفات ابر و باد و باران و تدبيرات ايشان و تصرّفات
حيوان و افعال قوا و اجزاى جسمانى و روحانى، كه به بعضى از آن اشاره اجمالى شد، و
اكثر آن از نظر عقل و ادراك انسانى محجوب است و همين يك شعبه را حصر و نهايت نيست
و اگر در ساير چيزها از موجودات عالم سفلى و علوى فكر و انديشه صرف شود و در
نعمتهاى بسيار كه خداى عز و جلّ جهت انسان در آنها محقّق و محصّل ساخته فكر شود،
عقل حيران گردد و معلوم شود كه قدرت بشرى را طاقت احاطه و استيفاى آن نيست.
[1] - اين حكايت در جوامع الحكايات، با تفاوتهايى، نقل
شده است. نك: صص 46، 47.
نام کتاب : روضة الأنوار عباسى (در اخلاق و شيوه كشوردارى) نویسنده : محقق سبزوارى جلد : 1 صفحه : 279