نام کتاب : عبرتآموز نویسنده : انصاريان، حسين جلد : 1 صفحه : 62
به مرد بزرگوارى از آشنايان برخورد كردم،
گفت: قصد كجا را دارى؟ گفتم:
سربازخانه. گفت: برگرد خانه زيرا از سربازى معافى. گفتم: مشكل به نظر
مىرسد كه از چنگ اين ستمكاران آزاد شوم. گفت: شب گذشته خواب ديدم به سامرا رفتم،
جلسه مهم و باارزشى بود، پدرت در آن جلسه حضور داشت، به من گفت: به پسرم بگو
ناراحت نباش، با امام عصر 7 درباره او صحبت كردم، مشكل وى حل شد، نه اين
كه او را به سربازى نمىبرند بلكه ورقه معافيت او را نيز خواهند داد.
من با اطمينان به اين واقعه به سربازخانه رفتم. مأمور اطاق رئيس گفت:
شما معافى، پيش فلان عطار برو، رئيس براى ملاقات با شما به آنجا مىآيد. از
سربازخانه بيرون آمدم و به مغازه آن عطار رفتم. رئيس به آنجا آمد و ضمن احترام فوق
العاده نسبت به من، معافى مرا به دست من داد، و من از آن رنج روحى سخت به خاطر دعا
و درخواست يارى از خدا رها شدم.
با مردم مدارا كن
حماد بن عثمان مىگويد: مردى به محضر مبارك حضرت صادق 7
وارد شد و از مردى از اصحاب حضرت شكايت كرد. چيزى نگذشت كه آن صحابى نزد امام آمد،
حضرت به او فرمود: سبب شكايت اين شاكى از تو چيست؟
عرضه داشت: از من شكايت مىكند براى اين كه قرضى را كه به او داده
بودم تا دينار آخرش را به طور كامل از او مطالبه كردم. حماد مىگويد: امام صادق
7 خشمگين نشست، سپس فرمود: انگار مىكنى زمانى كه حق خود را به طور كامل
مطالبه مىكنى كار زشتى نمىكنى؟! آيا آنچه را خدا از حالات مؤمنان در قرآن حكايت
كرده نديدى كه فرموده:
نام کتاب : عبرتآموز نویسنده : انصاريان، حسين جلد : 1 صفحه : 62