responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عبرت‌آموز نویسنده : انصاريان، حسين    جلد : 1  صفحه : 275

گذشت قيس بن عاصم‌

به احنف بن حيس گفتند: تو با اين كه عرب هستى چرا اين اندازه بردبار و آسان گير و باگذشتى؟ در حالى كه بايد تندخو و خشن و تلخ باشى! گفت: من درس گذشت و عفو را از قيس بن عاصم آموختم، يك بار ميهمانش بودم به خدمتكارش گفت: غذا بياور. او غذا را در ظرفى سنگين وزن حمل كرد، در راه ظرف غذا كه در حال جوشيدن بود از دستش رها شد و بر سر فرزند قيس افتاد و او را كشت. خدمتكار لرزه بر اندامش افتاد ولى قيس زير لب گفت: هيچ راهى براى حل مشكل اين خدمتكار نمى‌يابم جز اين كه او را آزاد نمايم؛ به او گفت:

تو در راه خدا آزادى، مى‌توانى هرجا كه خواستى بروى. سپس گفت: اگر او را نزد خود نگاه مى‌داشتم تا چشمش در چشم من بود خجالت مى‌كشيد، بنابراين او را آزاد كردم تا هم در اضطراب نباشد و هم در حال شرمندگى به سر نبرد!

گر تو نمى‌پسندى تغيير ده قضا را

علامه محمد تقى مجلسى در امر به معروف و نهى از منكر و پيشگيرى از گناه دلسوزى عجيب بود، در محله‌اى كه زندگى مى‌كرد تعدادى قلدر و داش صفت بودند كه از گناهانى چون قمار، شراب، و مجالس لهو و لعب امتناعى نداشتند.

اغلب در برخورد با آنان، امر به معروف و نهى از منكر مى‌كرد، و آنان را به ترك گناه و عبادت حق دعوت مى‌نمود.

رييس قلدرها و نوچه‌هايش از مجلسى ناراحت بودند، دنبال زمينه‌اى مى‌گشتند كه از دست او خلاص شوند.

يكى از مريدان صاف دل، پاك طينت، ساده و آرام آن عالم بزرگ را ديدند و به او گفتند: خانه خود را شب جمعه از زن و فرزند خالى كن، براى ما تهيه شام‌

نام کتاب : عبرت‌آموز نویسنده : انصاريان، حسين    جلد : 1  صفحه : 275
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست