responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عبرت‌آموز نویسنده : انصاريان، حسين    جلد : 1  صفحه : 256

را بگير و بپوش. او گفت: شما كه منبر مى‌رويد و براى مردم سخنرانى مى‌كنيد به اين پيراهن باارزش‌تر سزاوارتريد. فرمود: تو جوانى و داراى هيجان جوانى هستى، من از پروردگارم حيا مى‌كنم به تو برترى جويم، از رسول خدا شنيدم كه مى‌فرمود: خدمتكاران را از آنچه خود مى‌پوشيد بپوشانيد و از آنچه خود مى‌خوريد بخورانيد[1].

عيسى و گناهكار

در روايات آمده: روزى عيسى با جمعى از حواريون به راهى مى‌گذشت، ناگاه گنهكارى تباه روزگار كه در آن زمان به فسق و فجور معروف و مشهور بود آنان را بديد، آتش حسرت در سينه‌اش افروخته شد، آب ندامت از ديده‌اش روان گشت، تيرگى روزگار و تاريكى حال خود را معاينه ديد، آه جگر سوز از دل پرخون بركشيد و با زبان حال گفت:

يا رب كه منم دست تهى چشم پرآب‌

جان خسته و دل سوخته و سينه كباب‌

نامه سيه و عمر تبه، كار خراب‌

از روى كرم به فضل خويشم درياب‌

پس با خود انديشيد كه هر چند در همه عمر قدمى به خير برنداشته‌ام و با اين آلودگى و ناپاكى قابليت همراهى با پاكان را ندارم، اما چون اين گروه دوستان خدايند، اگر به مرافقت و موافقت ايشان دو سه گامى بروم ضايع نخواهد بود؛ پس خود را سگ اصحاب ساخت و بدنبال آن جوانمردان فريادكنان مى‌رفت.

يكى از حواريون باز نگريست و آن شخص را كه به نابكارى و بدكارى شهره شهر و مشهور دهر بود ديد كه به دنبال ايشان مى‌آيد، گفت: يا روح الله! اى جان‌


[1] - بحار الانوار: 71/ 143، باب 4، حديث 19.

نام کتاب : عبرت‌آموز نویسنده : انصاريان، حسين    جلد : 1  صفحه : 256
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست