نام کتاب : عبرتآموز نویسنده : انصاريان، حسين جلد : 1 صفحه : 223
اين لياقت هست كه امروز پست وزارت را به او
وا گذارى.
جايى كه حضرت حق به خاطر شهادتى صحيح، پست وزارت به شاهد پاكى و عصمت
يوسف عطا مىكند، به كسى كه عمرى به وحدانيت او شهادت مىدهد چه خواهد داد؟!
آرى، لطف و رحمت حضرت دوست چيزى نيست كه قابل درك باشد و در اين مقام
پاى عقل عاقلان و خرد خردمندان و هوش هوشمندان لنگ است و كسى را قدرت فهم اين
حقايق آن چنان كه هست نيست.
سرگذشت مادر و فرزند
حكيمى عارف روايت مىكند: مادرى، جوان نورسيده خود را به خاطر مخالفت
و نافرمانى و آزارى كه به سبب بىنظمى و توجه نكردن به نصايح به او روا داشته بود،
از خانه بيرون كرد و به او گفت: برو كه تو فرزند من نيستى، او ساعاتى را با ديگر
بچهها به سر برد تا نزديك غروب هر يك از بچهها به خانههاى خود رفتند. چون خود
را تنها ديد و از ياران وفايى مشاهده نكرد، به خانه خود بازگشت، در را بسته ديد،
سر به چوبه در گذاشت و از روى تضرع و زارى و حال انقطاع، مادر را مىخواند كه در
به روى من بگشا، ولى مادر از گشودن در امتناع مىكرد. در آن حال عالمى وارسته كه
از آنجا عبور مىكرد، دلش نسبت به آن جوان نورسيده سوخت، حلقه به در زد و نزد مادر
زبان به شفاعت گشود تا مادر فرزندش را بپذيرد. مادر گفت: اى مرد بزرگ! شفاعتت را
مىپذيرم به اين شرط كه نوشتهاى به من بسپارى كه هرگاه فرزندم بعد از اين به
مخالفت و نافرمانى برخاست از خانه بيرون رود و مرا هم به مادرى نخواند. عالم
وارسته نامهاى به آن مضمون نوشت و به دست مادر داد و به اين طريق ميان مادر و
فرزند صلح افتاد.
نام کتاب : عبرتآموز نویسنده : انصاريان، حسين جلد : 1 صفحه : 223