نام کتاب : عبرتآموز نویسنده : انصاريان، حسين جلد : 1 صفحه : 171
لقاى حضرتش، و قرار گرفتن در جنت ذات مقابله
كرد.
خدا را به عزتش قسم بده
در روايتى آمده است كه: اميرالمؤمنين 7 با تنى چند از
يارانش از راهى عبور مىكرد، جوانى را ديد كه سر به ديوار گذارده و خدا را براى
برآورده شدن حاجتش به عزتش سوگند مىدهد، حضرت فرمود: دعاى اين جوان با اينگونه
سوگند يقينا مستجاب است.
خواجه نظام الملك و مرد باتقوا
در كتابهاى تاريخى در شرح زندگى خواجه روايت شده: روزى با يكى از
آراستگان به تقوا ملاقات كرد، به او گفت: از من چيزى بخواه تا به تو عطا كنم؛ زيرا
تو نيازمندى و من غنى و صاحب مال. مرد باتقوا گفت: من از خدا چيزى جز خود او را
نخواهم چه آن كه از خدا غير خدا خواستن از پست همتى است.
خلاف
طريقت بود كاوليا
تمنا
كنند از خدا جز خدا
در حالى كه من از خدا چيزى غير خود او را طلب نمىكنم چگونه از تو
طلب كنم؟! خواجه گفت: هرگاه تو از من چيزى نمىطلبى پس اجازه ده من حاجتى از تو
بخواهم. مرد باتقوا گفت: حاجتت چيست؟ خواجه گفت: در آن ساعت كه از خدا ياد مىكنى
يادى از من كن. مرد باتقوا گفت: در آن ساعت كه من توفيق يابم خدا را ياد كنم خود
را فراموش مىكنم، چگونه تو را ياد كنم؟![1]
اى كه داراى مجد و شرف و بزرگى و عظمت و بزرگوارى و كرامتى، و لازمه اين همه صفات،
محبت و مهربانى به غير است و لازمه آن محبت، بخشش و عطاست، پس با بزرگواريت به من
نظر كن كه اگر با بزرگواريت به من نظر كنى