دارد ديگرى داشته باشد منصب رياستْ مخصوص او
نخواهد بود. و يا از براى سببهاى مذكوره نيست بلكه به سبب خسّت نفس و بخل آن باشد
به اينكه خيرى[1] به
بندگان خداى عزّ وجلّ نرسد اگرچه آن نعمت به خودش منتقل نشود.
و بسيار مىباشد كه تمامى اين اسباب يا بسيارى از آنها در يك كس يافت
مىشود، پس حسدش عظيم مىشود و قوّت مىگيرد قوّت گرفتنى[2]
كه قادر بر پنهان داشتن حسد نمىباشد و نمىتواند كه با صاحب نعمت خوش سلوك باشد،
بلكه پرده حُسن معاشرت را دريده رو به رو اظهار عداوت مىكند.
فصل [در اينكه منشا حسد حب دنياست]
بدان كه ازدياد اين سببها به سبب ازدياد روابط مىباشد و هرگاه در
ميان جمعى به سبب ربطها اجتماعى در مجالس رو دهد و بر[3]
غرضهايى[4] كه داشته
باشند تزاحم نمايند و يكى در آن ميان مخالفت نمايد با ديگرى در غرضى از غرضها طبعِ
آن ديگر از آن متنفّر شده دشمنش مىدارد و كينه او را در دل مىگيرد و در آن هنگام
مىخواهد كه او را حقير بشمرد و تكبّر بر آن بنمايد و انتقام از وى بكشد به سبب
آنكه مخالفت غرض آن سلوك نموده و كراهت مىدارد از نعمتى كه آن كس را به مطالبى كه
دارد مىرساند. و[5] حسد در
ميان دو كس كه در دو شهر دور از هم مىباشند[6]
متحقّق نمىشود، بلى اگر مجاورت نمايند در مسكنى يا بازارى يا مسجدى يا مدرسهاى و
تزاحم نمايند[7] در
مطالبى كه غرضهاى ايشان مخالف يكديگر باشد از آن مخالفتْ كراهت و عداوت به هم
مىرسد و باقى اسباب از اين راه پيدا مىشود.