بود، و هر چند بار عدهاى را بجرم شيعهگرى و يا رهبرى اين
دسته بزندان افكنده و يا تبعيد ميكردند و بانواع مختلف آزار و شكنجه ميدادند.
مثلا مىبينيم مأمون
براى اينكه خلافت را از امين باز گيرد از طرفداران ائمه شيعه كه اكثرا ايرانى
بودند حد اكثر استفاده را كرد و بدستيازى آنها بخلافت رسيد، و افكار عمومى
دستيارانش او را مجبور بشناسائى حق سياسى ائمه نمود، و موج احساسات تا بدان جا پيش
رفت كه مأمون خواست خلافت را بامام رضا 7 واگذار كند و چون حضرت
خوددارى كرد، با اصرار هر چه تمامتر كه منجر بتهديد شد ولايتعهدى را بآن حضرت
قبولاند و با اين تدبير پايههاى حكومت خود را محكم كرده و وضع خود را در توده
مردم تثبيت نمود، ولى با مسلط شدن بر اوضاع دوباره همان سياست پيشين را پيش گرفته
و دوران تاريك شيعه شروع شد، كار محدوديت و فشار نسبت بشيعه و پيشوايان بزرگوار
آنان روز بروز سختتر و دشوارتر ميشد تا بدان جا كه حضرت هادى 7 قسمت
عمده زمان امامت خويش و حضرت عسكرى همه دوران امامتش شديدا تحت نظر بودند و شيعيان
براى رفع نيازمنديهاى دينى خود بسختى ميتوانستند با اين دو بزرگوار تماس بگيرند، و
خلاصه يكدوران ارتجاعى شديد و سياهى پيش آمده تا بالاخره در سال 260 هجرى منجر
بغيبت دوازدهمين پيشواى شيعه گرديد.
خطرهائى كه پس از غيبت
شيعه را تهديد ميكرد
: اگر با غيبت حضرت صاحب
الامر 7 خيال خليفه وقت تا اندازه آسوده شد و تا حدى از محدوديت و فشار
شيعه كاسته شد ولى خطرهاى تازه آنان را تهديد ميكرد:
1- جمعى استفادهجو كه
پى فرصت ميگشتند تا بنام امام يا نايب امام 7 گروهى را بدور خود جمع
كرده از آنها استفاده ببرند.
2- اظهار عقايد گوناگون
و تفسيرهائى كه برخى از شيعيان كوتاه فكر در اثر دسترسى نداشتن بامام در باره
تعاليم دين ميكردند و بنظر خود مطالب را بغلط تأويل و تفسير و گاهى آنها را بغلوّ
و جبر و تفويض و امثال اين عقايد باطل ميكشاند.
3- دشمنان سرسخت شيعه كه
در كمين بودند تا با نشر أكاذيب و جعل اخبار و نسبت دادن آنها بائمه اطهار مذهب
شيعه را آلوده ساخته تفرقه و اختلاف و عقايد گوناگون در ميان آنها