رفتار خودشان از يك منطق خاص پيروى كنند و
يك سلسله اصول در رفتار خودشان داشته باشند كه آن اصول معيار رفتار آنها باشد. در
«منطق فكرى»، همه مردم فكر مىكنند، ولى همه مردم «منطقى» فكر نمىكنند.
«منطقى فكر كردن» يعنى انسان يك سلسله معيارها به نام «منطق» كه در
علم منطق محرز است در دست داشته باشد و تفكرش بر اساس آن معيارها باشد. افراد
معدودى هستند كه وقتى تفكر مىكنند اين حساب در دستشان هست كه تفكرشان منطبق با آن
معيارها و مقياسها باشد. همچنين افراد كمى پيدا مىشوند كه رفتارشان «منطق» دارد
يعنى بر اساس يك سلسله معيارهاى مشخصى است كه از آن معيارها و اصول و مواضع هرگز
جدا نمىشوند، والّا اكثر مردم رفتارشان منطق ندارد و همانگونه كه فكرشان منطق ندارد
و هرج و مرج بر آن حاكم است، هرج و مرج بر رفتارشان هم حاكم است.
منطق عملى
آيا يك انسان مىتواند در عمل، در همه شرايط زمانى و مكانى يك منطق
داشته باشد، يك منطق ثابت محكم، كه از منطق خودش تجاوز نكند؟ ما درباره پيغمبر
اكرم چنين حرفى مىزنيم كه پيغمبر اكرم مردى بود كه در عمل، سيره داشت، روش و
اسلوب و منطق داشت و ما مسلمانان موظفيم كه سيره ايشان را بشناسيم، منطق عملى
ايشان را كشف كنيم براى اينكه از آن منطق در عمل استفاده كنيم. حال آيا يك انسان
مىتواند از اول تا آخر عمر يك منطق داشته باشد كه آن منطق براى او «اصل» باشد و
«اصالت» داشته باشد؟ يا اصلًا بشر نمىتواند يك «منطق ثابت» داشته باشد،