responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : توبه آغوش رحمت نویسنده : انصاريان، حسين    جلد : 1  صفحه : 161

و خداوند آنان را در معرض رحمت و عفو قرار داد.

توبه‌ى مرد جزيره نشين‌

از حضرت سجاد 7 روايت شده: مردى خاندان خود را به كشتى سوار كرد و به دريا اندر شد، كشتى آنها شكست و از سرنشينان كشتى جز همسر آن مرد نجات نيافت. او بر تخته پاره‌اى از كشتى برنشست و موجش به يكى از جزيره‌ها برد، در آن جزيره مردى راهزن بود كه همه‌ى كارهاى ناشايسته را كرده و تمام غدقن‌هاى خدا را شكسته بود، چيزى ندانست جز اين كه آن زن بالا سرش آمد و ايستاد، سر به سوى او برداشت و گفت: آدمى زاده هستى يا پرى؟ گفت:

آدمى زاده‌ام، با او سخنى نگفت و به او درآويخت همانند شوهرى كه با زن درآويزد، چون آهنگ او كرد آن زن به خود لرزيد، آن راهزن گفت: چرا بر خود مى‌لرزى؟ در پاسخ گفت: از اين مى‌ترسم و با دست خود اشاره به عالم بالا كرد، آن مرد گفت: چنين كارى كرده‌اى؟ گفت: نه به عزت او سوگند. مرد راهزن گفت: تو چنين از خدا مى‌ترسى با اين كه از اين هيچ نكردى، و من اكنون تو را به زور بر آن داشتم، به خدا كه من سزاوارترم، آرى، من به اين ترس و هراس از تو شايسته‌ترم، كارى نكرده برخاست و نزد خاندان خود رفت و همتى جز توبه و بازگشت نداشت.

در اين ميان كه مى‌رفت راهبى رهگذر با او برخورد و به همراه هم مى‌رفتند و آفتاب آنها را داغ كرد، راهب به آن جوان گفت: دعا كن تا خداوند با ابرى سايه بر ما اندازد، آفتاب ما را مى‌سوزاند. آن جوان گفت: من براى خود در درگاه خدا حسنه‌اى نمى‌دانم كه دعايى كنم و از او چيزى خواهم. راهب گفت: پس من دعا مى‌كنم و تو آمين بگو. گفت: بسيار خوب، و راهب شروع به دعا كرد و جوان آمين گفت و چه زود ابرى بر آنها سايه انداخت، و زير سايه‌ى آن مقدار بسيارى‌

نام کتاب : توبه آغوش رحمت نویسنده : انصاريان، حسين    جلد : 1  صفحه : 161
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست