نام کتاب : ترجمه و متن اسرار النقطه يا توحيد مكاشفان نویسنده : همدانى، على بن شهاب الدين جلد : 1 صفحه : 47
[در بيان معاد و رستاخيز انسانى و شرح
عالم مثال و صاحبان قيامت صغرا و قيامت وسطا و قيامت كبرا]
54 اهل بهشت افعال يك حشر[1] در غيب
عالم مثال[2] دارند، و
[1] - صدر المتألهين قدس سره مىفرمايد: بازگشت انسانى
در روز رستاخيز همين شخص است به عينه- هم نفسا و هم بدنا- و اگر چه خصوصيات بدن از
مقدار و وضع و خط و غير اينها تغيير كرده باشد ايرادى به شخصيت بدن وارد نمىگردد،
زيرا شناخت هر كسى عبارت است از بقاى روح و نفس او با ماده كه آن صورت روحيه بر او
قائم باشد- و اگر چه خصوصيات ماده از قبيل مقدار و وضع و خط و غيره تغيير نمايد-.
زيرا اگر تو شخصى را فرضا در سابق
ديده و بعد از مدت مديدى دوباره ببينى، با اينكه احكام جسميه او- چنانكه در بالا
گفته شد- تغيير كرده باشد، قطعا حكم خواهى كرد كه اين همان انسان سالهاى پيش است،
پس تبديل و تغيير ماده بدنيه بعد از آنكه صورت روحيه نفسانى باقى است، اشكالى به
شناخت شخص وارد نمىنمايد، چون ماده در هر چيزى به نحو ابهام است، يعنى مورد شناخت
بدون صورت قرار نمىگيرد، و ارزش و شخصيت هر چيزى به صورت اوست، لذا در آخرت
بسيارى از لوازم اين بدنها از بدنهاى اخروى مسلوب است، و بدن اخروى مانند سايهاى
است كه ملازم روح باشد و يا مانند عكسى است كه در آينه ديده مىشود، چنانكه در
دنيا برعكس بوده، روح در اين بدن مانند شعاعى است كه بر ديوار جامد تابيده.
زيرا جوهر نفس با اينكه واحد شخصى
است ولى از جهت وسعت وجودش و نهايت احاطهاش بر حقايق در ذات خود احتياج به آلات
نداشته، هم مىبيند و هم مىشنود و هم مىچشد و هم مىبويد، يعنى به چشم و گوش و
ذوق و شمّ عقلى، چون تمام قواى موجود در مقام خارج او، يا به اصطلاح فرق نفس، به
اشكال مختلف در مقام جمع او موجود، و با ذات و باطن او به يك وجود واحد جمع است،
ولى در اين جهان از جهات تنگى مكان و ضعف وجودى چنين جمعيتى دست نمىدهد، مگر براى
اولياى الهى كه از تنگى و مضيق اين جهان مادى گذر كرده و سلطان آخرت در آنان ظهور
نموده و نسيه ما نقد آنها گشته است.
سألتُ حبيبى
الوصلَ منه دُعابَةً
و أعْلَمُ
أنَّ الوصل ليس يكونُ
فمَاسَ دلالًا
و ابتهاجاً و قال لى
برفقٍ مجيباً(
ما سألتَ يَهُونُ)
[2] - بدان كه به حكم قواعد عقلى قطعى و آثار واصله از
صاحب شريعت محمدى6 و ائمه اطهار : محقق و ثابت شده كه: از براى هر
فرد از انواع تام الوجود مانند انسان، فردى مثالى قائم به ذات- در عالم برزخ و
مثال مطلق- موجود است و در احاديث به برزخ سابق تعبير شده است، بنابراين از براى
هر نوع فردى مجرد عقلانى در عالم عقول به نام عقول متكافئه موجود است، چون نوع
مجرد به حسب فطرت منحصر به فرد است، پس به ازاى هر نوعى يك فرد عقلى وجود دارد،
ولى افراد مثاليه متكثراند و منشأ تكثر و ازدياد آنها جهات موجوده در ناحيه فاعل است
و تكثر و ازدياد ماديات از ناحيه قابل، كه اولى را مثل افلاطونى و دومى را مثال
مطلق گويند.
فيض وجود از عالم عقل به توسط
افراد مثالى كه برزخ سابق بالقوه باشد به افراد مادى مىرسد، ولى در برزخ لاحق
بالفعل تجسم و انتقال انسان به عالم برزخ، لازم مثال صعودى است، و بدن مثالى صعودى
از مراتب وجود نفس است( يعنى اعمال نيك و بد) و مرتبه اعلاى آن مجرد تام، و مرتبه
متوسط آن مثال و برزخ است كه از تجسم اعمال حاصل آيد، و بدنى است زنده و جاويدان
لذا در قيامت و يوم الحساب دست و پا شهادت مىدهد، زيرا حيات ذاتى است، وَ
إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ، بخلاف
بدن مادى كه حياتش عرضى است، يعنى تعلق تدبيرى دارد.-- در هر حال براى انسان نحو و
طور ديگرى بلكه انحاء مختلفه از وجود- پيش از آنكه قدم به اين جهان مادى گذارد-
بوده است، همچنين براى او نشآت و انحاء ديگر وجود- پس از خروجش از اين عالم- هست؛
پايان سخن صدرا.
پس براى هر يك از موجوداتى كه در
عالم ملكاند مثال مقيدى است- مانند خيال در عالم انسانى- و مثال مقيد نسبت به
عالم، مانند خيال است نسبت به انسان، و سالك هر گاه در سير خود- به واسطه عبور كردن
از خيال مقيد- متصل شود به عالم مثال مطلق، حقايق را همان گونه كه هست دريابد و از
همين راه وى را آگاهى بر عين ثابت خود حاصل آيد، ولى هر گاه در خيال مقيد چيزى را
مشاهده كند ممكن است حقيقت را يافته باشد و ممكن است خطا كرده باشد- يعنى به واسطه
دخالت حس مشترك-.
صدر الدين قونوى قدس سره در كتاب
فكوك- فك فص سليمانى- گويد: بدان كه وجود را از جهت مبدأ و اصل انبساط و تعيّنش از
غيب هويت حق تعالى مراتبى كلى در تعيّن و ظهور است: اولين آنها عالم معانى است؛
سپس عالم مثال است كه نسبتش به مرتبه ظهور، تمامتر از نسبت عالم معانى است؛ بعد
عالم مثال است كه ارواح و معانى در آن تجسد و تناورى مىيابند- يعنى هيچ چيزى در
آن عالم جز به صورت تجسد و تناورى ظهور و تعين پيدا نمىكند- پس از آن عالم حس است
كه آغاز آن صورت عرش است كه به تمام اجسام محسوس احاطه دارد، و به آن، يعنى استواى
سير معنوى وجودى صادر از غيب هويت در مراتب كلىاش براى ظهورى كه نهايتش عالم حس
است پايان مىپذيرد.
قيصرى در مقدمه شرح فصوص الحكم
گويد: بدان كه عالم مثال عالمى است روحانى و از جوهرى نورانى؛ در محسوس و مقدارى
بودن شبيه به جوهر جسمانى است، و در نورانى بودن شبيه به جوهر عقلى، جسم مركب مادى
نيست و جوهر مجرد عقلى هم نيست، بلكه برزخ است و هر چه برزخ باشد، دو چيز باشد-
غير آن دو چيز- و آن آن را دو جهت نيز بايد باشد كه هر جهتى شبيه به يكى از آن دو
چيز باشد، و اين عالم را از آن جهت مثال گويند كه مشتمل است بر مثال و صورت آنچه
كه در عالم جسمانى است، و همچنين اولين مثال صورى است براى آنچه از صور اعيان و
حقايق كه در حضرت علم است، و به نام خيال منفصل نيز آن را ناميدهاند، چون غير
مادى و شبيه به خيال متصل است.
پس هيچ معنايى از معانى و هيچ
روحى از ارواح نيست مگر آنكه برايش صورتى مثالى- مطابق كمالاتش- در اين عالم هست،
زيرا هر يك از صور را از اسم« ظاهر» بهره و نصيبى است، بدين جهت بود كه پيغمبر6
جبرئيل را در سدرة المنتهى ديد- در حالى كه وى را ششصد پر بود-.
اين عالم مشتمل است بر عرش و كرسى
و هفت آسمان و هفت زمين و آنچه در آنها از فرشتگان هست، از اين مطلب كيفيت معراج
نبوى و مشاهده حضرت آدم در آسمان اول و حضرت عيسى در آسمان دوم و به ترتيب حضرت
يوسف و يونس و هارون و موسى و ابراهيم- :- در آسمانهاى سوم و چهارم ...
تا هفتم روشن مىشود، و نيز فرق بين آنچه در خواب ديده مىشود و آنچه در قوه
خياليه مشاهده مىگردد، يعنى عروج به آسمان- چنان كه براى متوسطان در سلوك حاصل
مىآيد- مشخص مىشود، و همچنين-- روشن مىشود كه آنچه در اين عالم مشاهده مىشود،
اين صور محسوسه سايه آنهاست.
ولى بايد بدانى برزخى كه پس از
مفارقت بدن، ارواح در آنجا قرار مىگيرند غير برزخى است كه واسطه بين ارواح مجرده
و اجسام است، زيرا مراتب تنزلات و معارج وجود دورى است، مرتبهاى كه پيش از نشأه
دنياست از مراتب تنزلات است و داراى مقام اوّليت، و نشأه پس از دنيا از مراتب
معارج است و داراى مقام آخريت، و اين برزخ، عالم صور اعمال و نتيجه افعال است كه
خلايق در دنيا داشتهاند؛ شيخ اكبر- در فتوحات- اولى را غيب امكانى و دومى را غيب
محالى ناميده، زيرا آنچه كه در اولى است، امكان ظهورش در عالم شهادت هست، ولى آنچه
در دومى است محال است كه به عالم شهادت بازگردد و مكاشف عالم دوم بسيار اندك است؛
از اينجاست كه بسيارى برزخ اول را مشاهده مىكنند و مىدانند كه در آينده در دنيا
چه واقع مىشود، ولى قادر بر كشف احوال مردگان نيستند.
نام کتاب : ترجمه و متن اسرار النقطه يا توحيد مكاشفان نویسنده : همدانى، على بن شهاب الدين جلد : 1 صفحه : 47