مرگ بىهنگام شاه شجاع شهر رندان را در ميان نفاق و اختلاف فرزندان
امير مبارز گرفتار هرج و مرج كرد. پسرش زين العابدين، كه جاى وى را گرفت، جوانى
بىتجربه و خيرهسر بود، كه خيلى زود حتى رسم و راه پدر را فراموش كرد. در دوران
پدر، كه يكچند حكومت اصفهان داشت، چون در اداره آن ولايت كفايتى نشان ندارد، پدرش
وى را عزل كرد و حتى حبس.
زين العابدين اين كار پدر را از تحريك اطرافيان او مىديد و ازاينرو
ديگر نه به ياران پدر اعتمادى داشت نه به وصيتهاى او. هم درباره سلطان احمد، كه
پدر وى كرمان را به او واگذاشته بود، بهانهجويى كرد، هم در مورد با يزيد، كه نيز
به حكم وصيت شاه شجاع مىبايست به اصفهان برود. اين هر دو تن عموهاى وى بودند و
برادرزاده نسبت به آنها رشك مىورزيد و بدگمانى. نسبت به عموزادگانش- يحيى و
منصور- هم انديشه ناك و بىاعتماد بود. بعلاوه، در حق درباريان پدر نيز ظاهرا
چندان علاقهاى نداشت. خواجه تورانشاه، وزير پدرش را، يكچند در وزارت نگه داشت
اما از عمر اين وزير ديرينه روز چيزى نمانده بود.
حافظ كه در اين هنگام پيرى بود- تقريبا هفتادساله- از مرگ وزير پير
تأثر بسيار يافت. مرثيهاى كه در مرگ او ساخت از علاقه قلبى وى نسبت به اين حامى
پير حكايت داشت. تا وقتى خواجه تورانشاه زنده بود، حافظ با زين العابدين ظاهرا
علاقه داشت، و بعد از وى طولى نكشيد كه از او رنجش يافت و نوميدى. آيا شاهزاده در
مرگ وزير دستى داشت؟ هيچكس نمىداند.