كنى، آيا در فرمايش خداوند- جلّ جلاله- كه
مىفرمايد: وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها، وَ تِجارَةٌ
تَخْشَوْنَ كَسادَها، وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها هيچ
احتمال مىدهى كه دوست داشتن اين چيزها (اموال و تجارت و مساكن) به معناى طاعت و
فرمانبرى از آنها باشد؟! پس مبادا چيز محال را بر عقل خود تحميل كنى، لذا تقليد از
كسى كه مىگويد:
«محبت بنده به خداوند- جلّ جلاله- همان طاعت و فرمانبردارى از اوست»
رها كن، و حقّ را از هر كس كه بگويد بپذير، كه دليلها و حقّ بودن آن براى تو روشن
گرديد.
6- اين بود بيان اينكه محبّت بنده به خداوند- جلّ جلاله- امر قلبى
است. و دوستى از ثمرات شدّت معرفت خداوند- جلّ جلاله- است، و شدّت معرفت نيز به
احسان اوست، همان معرفت و احسانى كه پيش از آگاهى بنده از مكلّف بودن به دوستى
خداوند- جلّ جلاله- عقل و قلب بنده خود بخود او را به سوى دوستى مولايش سوق
مىدهند، پس چگونه خواهد بود وقتى كه پى ببرد عقلا و نقلا نيز به دوست داشتن او
مأمور است؟! زيرا اگر كسى ذاتا كامل باشد، به خاطر كمالى كه دارد محبوب دلها خواهد
بود، و شخص نيكوكار به خاطر احسان و تفضّلش، پيش از شناخت و آگاهى از تكليف به اين
محبّتى كه ذكر شد، مورد محبّت قرار مىگيرد، و حال آنكه شأن و مقام خداوند- جلّ جلاله-
بزرگتر، و احسانش فراگيرتر از آن است كه توصيف ما از كمال و احسان و تفضّلش، به
مقام بزرگ او احاطه داشته باشد، پس لازم است كه خداوند محبوب قلوب تمام كسانى باشد
كه او را به يقين شناخته و نسبت به احسانهاى او در امور دنيا و دين آگاهى دارند.
فرق محبّت و خشنودى خداوند با ثواب و عقاب او
شايد در روايات و يا گفتار برخى مشاهده شود كه فرموده باشند: «مقصود
از محبّت خداوند- جلّ جلاله- نسبت به بنده مطيع و يا خشنودىاش از او، ثواب