نعمت تخم است وزو شکر بار[1] وین بر[2] و این تخم نه هر ساعت است
طاعت اگر اصل همه شُکرهاست عمر سر هر شرف و نعمت است
گرت همی عمر نیرزد به شکر بر تو به دیوانگیم تهمت است
مرد نکو صورت بیعلم و شکر سوی حکیمان به حقیقت بت است
مرد مخوان هیچ، بتش خوان، ازآنک[3] چون بت باقامت و بیقیمت است[4]
دریاب کنون که نعمتت هست به دست کاین دولت[5] و ملک میرود دست به دست[6]
هر که نداند سپاس نعمت امروز حیف خورد بر نصیب رحمت فردا[7]
[1] . از آن، بار: میوه.
[2] . واین میوه، بَر: میوه.
[3] . کسی که.
[4] . ناصر خسرو، قصیده، 34.
[5] . اقبال، ثروت،
[6] . سعدی، گلستان، باب اول، حکایت، 28.
[7] . سعدی، غزلیات، غزل، 1.