گذشت، و به وى گفت: اينجا چه كار دارى؟ نه در ميان مردم هستى
و نه در منزلت؟
مختار گفت: از بزرگى
گناه شما فكرم به بن بست رسيده است، [هانى] به او گفت:
قسم به خدا گمان مىكنم
خودت را به كشتن بدهى، سپس به طرف عمرو بن حريث رفت و جريان مختار را به گوشش
رساند.[1]
موضع مختار
(1) عبد الرحمن بن أبى
عمير ثقفى مىگويد: هنگامى كه هانى بن أبى حيّه اين خبر را از مختار به [ابن
حريث] رساند [ابن حريث] به من گفت: بلند شو و نزد عمويت برو و به او خبر بده كه
[اگر مىخواهد دوستش مسلم را يارى كند] معلوم نيست كه او كجاست [يعنى خود را پنهان
كرده است] لذا [بهتر است] كار به دست خودش ندهد، همين كه من برخاستم تا پيش مسلم
بروم، زائدة بن قدامة بن مسعود مقابل [ابن حريث] ايستاد و گفت: اگر [مختار] نزد
تو بيايد در أمان خواهد بود يا نه؟
عمرو بن حريث گفت: از
جانب من در أمان است و اگر از جانب او چيزى به أمير عبيد الله بن زياد رسيد من در
محضرش [به نفع مختار] شهادت مىدهم و به نحو احسن از او شفاعت مىكنم.
زائدة بن قدامة گفت: در
اين صورت ان شاء الله خير پيش خواهد آمد.
عبد الرحمن مىگويد: من
بيرون آمدم و زائده هم با من خارج شد، و با هم به سراغ مختار رفتيم و جريان را به
اطلاع او رسانديم. و او را به خدا قسم داديم كه براى خودش پاپوش درست نكند.
[مختار هم پذيرفت] و
نزد ابن حريث آمد و بر او سلام كرد و زير پرچمش نشست تا صبح شد.[2]
[1] تاريخ طبرى، 5/ 569 و 570، ادامه خبر مجالد بن
سعيد.
[2] تاريخ طبرى، 5/ 570، به نقل از أبى مخنف از
نضر بن صالح از عبد الرحمن بن أبى عمير ثقفى.