عقيل] برد [مسلم بن عوسجه] وارد شد و وى را به [مسلم بن
عقيل] معرفى كرد. [به عنوان كمك به مسلم] آورده از او بگيرد.
[از اين پس معقل مرتب با
مسلم و يارانش] رفت و آمد مىكرد، او اولين كسى بود كه وارد مىشد و آخرين كسى
بود كه از نزدشان خارج مىشد، خبرهايشان را مىشنيد و اسرارشان را مىگرفت و
مىرفت تا به گوش ابن زياد برساند.[1]
احضار هانى نزد ابن
زياد
[2] (1) [در اين گيرودار
روزى] ابن زياد به همنشينانش گفت: چرا هانى را در ميانتان نمىبينم؟ گفتند او
مبتلا به بيمارى شده،[3] عبيد الله،
محمد بن أشعث و أسماء بن خارجه و عمرو بن حجّاج [كه روعه خواهر عمرو بن حجاج همسر
هانى بن عروه بود] را خواست و به آنها گفت چرا هانى بن عروه نزد ما نمىآيد؟ گفتند
خدا سلامتت بدارد ما نمىدانيم [ولى] او از بيمارىاش شكوه مىكند. [ابن زياد]
گفت [ولى] به من خبر رسيده كه [بيماريش] بر طرف شده، و [هنگام غروب] جلوى درب
خانهاش مىنشيند، نزد او برويد و بگوئيد از انجام وظيفهاى كه بر عهدهاش گذارده
شده سربازنزند، من دوست ندارم آدمى مثل او، كه از اشراف عرب مىباشد خودش را نزد
من خراب كند.[4][5] [فرستادگان
ابن زياد] به طرف هانى آمدند و هنگام غروب بر او وارد شدند، و همانطور كه ابن زياد
گفته بود ديدند كه او جلو درب [خانهاش] نشسته، گفتند چه
[1] تاريخ طبرى، 5: 364 و رك: إرشاد شيخ مفيد، 2:
46.