(1) ... بعد مسلم به سوى
كوفه حركت كرد با اتفاق قيس بن مصهر صيداوى و عمارة بن عبيد سلولى و عبد الرحمن بن
عبد الله بن كدنى أرحبى وارد كوفه شده و به خانه مختار بن أبى عبيد وارد شد.
شيعيان نزدش رفت و آمد مىكردهاند، وقتى جمعى از شيعيان نزد او گرد آمدند، نامه
حسين عليه السّلام را بر ايشان قرائت نمود و آنها شروع به گريه كردند.
عابس بن أبى شبيب شاكرى
برخاست، بعد از حمد و ثناى خدا گفت: من از طرف مردم به شما خبر نمىدهم، و
نمىدانم در دلشان چه مىگذرد، شما را در مورد آنها فريب نمىدهم، و الله آنچه
مىگويم بنايى است كه با خود گذاشتهام. بخدا قسم اگر دعوتم كنيد اجابت مىكنم و
در كنارتان با دشمنان مىجنگم، و همراهتان شمشير مىزنم تا به لقاء الله برسم، و
در اين كار جز آنچه خداست را نمىطلبم.
حبيب بن مظاهر فقعسى
أسدى بلند شد و به او گفت: خدا رحمتت كند، با سخنى كوتاه آنچه در دل داشتى را بيان
كردهاى، قسم به خدايى كه الهى جز او نيست، من هم همين بنا را با خود گذاشتهام.
سعيد بن عبد الله حنفى هم همين را گفت.
خطبه نعمان بن بشير
[والى كوفه]
(2) ... شيعيان همچنان
نزد مسلم رفت و آمد مىكردند تا اينكه مكانش فاش شد و خبرش به نعمان بن بشير رسيد،
[نعمان] بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى خدا