مىگويد: عمر بن سعد نزد [ابن زياد] رفت و گفت: خدا برايت خير
پيش آورد كه مرا به اين كار نصب كردهاى، و حكمش را صادر نمودهاى به طورى كه خبرش
به گوش مردم رسيد حال اگر قرار است آن را تنفيذ كنى تنفيذ كن. و برخى از اشراف
كوفه را كه من از آنها در جنگ شجاعتر و نيرومندتر نيستم همراه سپاه [من] بفرست.
سپس چند تن [از اشراف]
را نام برد.
[ابن زياد] گفت:
نمىخواهد اشراف كوفه را به من معرفى كنى! من تو را براى مشورت درباره كسانى كه
مىخواهم بفرستم نصب نكردهام. اگر خواستى با نيروهايمان بروى برو وگرنه حكم [رى]
را به ما بازگردان. وقتى [عمر بن سعد] ديد [ابن زياد] لجاجت ورزيده است، گفت! من
مىروم.
عوانة مىگويد: با چهار
هزار نفر حركت كرد و فرداى روزى كه حسين [عليه السّلام] در نينوى مستقر شد بر
حسين [عليه السّلام] وارد شد.[1]
تلاش عمر بن سعد براى
يافتن علت سفر امام عليه السّلام به كوفه
(1) عوانة مىگويد: [عمر
بن سعد]، عزرة بن قيس أحمسى را نزد حسين عليه السّلام فرستاد. گفت: برو از او بپرس
چه چيزى او را به اينجا كشانده؟ و چه مىخواهد؟
ولى از آنجايى كه عزره
از كسانى بود كه براى حسين نامه نوشته بود، از رفتن نزد حسين خجالت كشيد.
مىگويد: [عمر بن سعد]
به رؤساى كسانى كه براى حسين نامه نوشته بودند پيشنهاد كرد اين كار را بكنند ولى
همگى ابا كرده و نپذيرفتند.
مىگويد: [در اين مكان]
كثير بن عبد الله شعبى- كه سوارى شجاع بود به طورى كه چيزى جلودارش نبود، برخاست
گفت: من مىروم، و الله اگر بخواهى [يك باره
[1] تاريخ طبرى، 5/ 409 و 410، به نقل از هشام از
عوانة بن حكم از عمّار بن عبد الله بن يسار.