گفتيم: بله، [سلمان] گفت: [روزى كه] جوانان آل محمد صلّى
اللّه عليه و آله و سلّم را يافتيد از جنگ در ركابشان بيش از غنايمى كه به دست
آورديد مسرور و شادمان باشيد. امّا من [زهير]، شما را به خدا مىسپارم! بعد به
همسرش گفت: تو را طلاق مىدهم نزد خانوادهات برو، دوست ندارم به واسطه من به شما
چيزى جز خير برسد.[1]
شهادت عبد الله بن
بقطر
(1) حسين [عليه
السّلام] عبد الله بن بقطر حميرى را از بين راه به سوى مسلم بن عقيل فرستاد،
سواران حصين بن تميم در قادسيّه او را دستگير كرده نزد عبيد الله بن زياد
فرستادند.
[عبيد الله] گفت:
[اول] برو بالاى قصر و كذّاب پسر كذّاب [مقصودش حسين بن على عليه السّلام بوده
است] را لعنت كن، بعد بيا پايين تا ببينم نظرم دربارهات چيست! عبد الله بن بقطر
بالاى [قصر] رفت، و وقتى مشرف بر مردم شد فرمود: أيّها النّاس من فرستاده حسين پسر
فاطمه دختر رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هستم او را در [مبارزه] عليه
پسر مرجانه، پسر سميه مشكوك النسب يارى و حمايت كنيد! در نتيجه با دستور عبيد الله
[بن زياد] از بالاى قصر به زمين انداخته شد و استخوانش شكست، نفسهاى آخر را مىزد
كه عبد الملك بن عمير لخمى گردنش را بريد.[2]
[1] تاريخ طبرى، 5/ 396 و 397، به نقل از أبى
مخنف، با كمى جابجايى عبارات و ارشاد شيخ مفيد، 2/ 73، با كمى تغيير.
[2] تاريخ طبرى، 5/ 398، به نقل از أبى مخنف از
أبو على أنصارى از بكر بن مصعب مزنّى.