بود كه نظرى جز ادامه جنگ نداشت ولى به دردمندى تمام خاموشى
گزيده بود.
و اما سعيد بن قيس گاه
چنين و گاه چنان بود.
راوى گويد:
مردم چون موجى از جا
جنبيدند و گفتند: عفريت جنگ ما را به كام كشيده و مردان نامور همه كشته شدهاند.
گروهى گفتند: ما همچنان كه ديروز جنگيديم باز هم با آنان مىجنگيم. ولى طرفداران و
گويندگان اين سخن اندك بودند، و سپس با جماعت هم آوازى كردند و از گفته خود
برگشتند و آنگاه جماعت يك صدا و يك سره بانگ صلح برداشتند.
خطبه على
امير مؤمنان، على برخاست
و گفت: «من همواره دوست داشتم كه كارم با شما بگذرد و خود همراه شما باشم، تا آنكه
جنگ مردان شما را در ربود، ولى اگر سخن واقع و خدايى خواهيد، در حقيقت برخى از شما
را در ربود و پارهاى را باقى گذاشت. اما از دشمن، همه مردان نامدارش را در ربود و
كس را باقى نگذاشت، و آنان در اين ميان صدمه و گزندى بيشترى ديدهاند. هان، كه من
به راستى ديروز فرمانده مؤمنان بودم و امروز فرمانبر شدهام، من كسان را نهى
مىكردم و اينك كسان مرا نهى مىكنند. اينك شما زندگى را خوش داريد و من ياراى آن
ندارم كه شما را به ناخوشايندتان وا دارم.»
سخنان سران قبايل
سپس نشست و سران قبايل
به سخن در آمدند. كردوس ابن هانى بكرى از قبيله ربيعه كه جبهه بزرگ را تشكيل
مىداد برخاست و گفت: اى مردم، به خدا سوگند، ما از آن دم كه از معاويه بيزارى
جستيم هرگز او را به دوستى نگرفتهايم و از آن لحظه كه على را به دوستى گزيدهايم
هرگز از او دلزده نشدهايم. كشتگان ما همگى «شهيد» هستند و زندگان ما همه صالحان
نيكوكارند، و بىگمان على را