خواهى ما را از پس آن ياوريها كه به پيامبر دادهايم به
ساكنان سنگلاخ جند تبديل كنى؟
اى گوسفندچران (كه بر
مشتى بىاراده حكومت مىرانى) خداوند تكاپوى آنان (اتباع تو) را به گمراهى
بينجاماند كه جز پيروى از شما چيزى نمىدانند و راه به جايى نبردهاند.
بدترين مرد، ذو كلاع، و
جمله يحصبيان كه همگى چون تخم مرغهاى فاسد رها شدهاند[1]، به نابودى حق كوشيدند.
آيا ما از دستى كه صاحب
آن ريشه كفر را بر كند و به مادر و فرزند (كفّار) اعتنايى نكرد، دفاع نكنيم[2]؟
چون نوشته ابى ايّوب به
معاويه رسيد سخت در هم شكست.
[توصيف پيكار صفّين]
نصر گويد: عمر از محمد
بن اسحاق، از عبد اللّه بن عبد الرحمن، از پدرش، از ابى سليمان حضرمى كه در پيكار
صفّين همراه على بود نقل كرد:
دو لشكر در صفّين به هم
بر آمدند و (چون جز شمشير ديگر سلاحى نمانده بود) تا نيمه شب با شمشير به يك ديگر
تاختند.
نصر: عمر گفت: مجالد، از
شعبى، از زياد بن نضر حارثى كه در مقدمه سپاه على بود نقل كرد كه گفت:
با على در صفّين بودم كه
سه روز و سه شب پياپى جنگيديم تا نيزهها تمام بشكست و تيرها به پايان آمد، آنگاه
شمشير كشيديم[3] و تا نيمه
شب به يك ديگر شمشير زديم تا بدانجا كه روز سوّم پيكار، ما و شاميان به جنگ تن به
تن پرداختيم و گردن يك ديگر را مىتافتيم، من آن روز با تمام سلاحها جنگيدم و
استفاده از هيچ سلاحى را وانگذاشتم تا آنجا كه (چون) ديگر سلاحى سالم نمانده بود،
به چهره هم خاك مىپاشيديم و بر تن يك ديگر دندان فرو مىبرديم تا خسته و فرسوده
شديم،