به روز صفّين على به
ميدان آمد و در دست خود فقط سنانى كوتاه داشت، پس بر سعيد بن قيس همدانى گذر كرد،
سعيد به او گفت: اى امير مؤمنان آيا بيم آن نباشدت كه در اين حال كه نزديك دشمنى
كسى به تو سوء قصد كند؟ على به وى گفت: «هيچ كس نيست مگر آنكه از جانب خدا بر او
گماشتگانى باشند كه او را از اين كه به چاهى درافتد، يا ديوارى بر او فرو ريزد يا
گزندى به وى رسد نگهبانى كنند، ولى چون تقدير در رسد (اين نگهبانان) ميان او و
تقدير وى را وا نهند.» نصر، از عمر، از فضيل بن خديج، از غلام اشتر، گفت:
چون جناح راست سپاه عراق
رو به گريز نهادند على به سوى چپ سپاه خويش رو به دويدن نهاد و مردم را باز
مىگرداند و به ايشان مىفرمود به قرارگاه باز آيند، تا آنكه بر اشتر گذشت و به او
گفت: اى مالك. گفت: آرى، اى امير مؤمنان، گفت: [آن] قوم را پيش بخوان و به ايشان
بگو: از كام مرگى كه هرگز نتوانيد بر آن چيره آييد و ناتوانش كنيد، به سوى زندگانى
بىدوامى كه براى شما نپايد، به كجا مىگريزيد؟
خطبه اشتر
پس اشتر بيامد و در
برابر گريختگان ايستاد و همان كلمات را كه على فرموده بود به ايشان باز گفت[1] و خود
افزود: اى مردم، من مالك بن حارثم- [و اين نام را تكرار كرد ولى يك تن به او
[1] متن« فقال لهم هؤلاء الكلمات» و در شنهج[
فقال لهم الكلمات آن كلمات را به ايشان گفت] و در طبرى( 6: 11)[ هذه الكلمات
الّتى قالها له على اين كلمات را كه على به او گفته بود].