(بنى) ازد و بجيله و خثعم و انصار و خزاعه، و حجر بن عدىّ
كندى را به سردارى كنده و حضرموت و قضاعه و مهره، و زياد بن نضر را به سردارى
(بنى) مذحج و اشعريان، و سعيد بن قيس بن مرّه همدانى را به سردارى (بنى) همدان و
كسانى از حميريان كه با ايشان بودند، و عدى بن حاتم را به سردارى (بنى) طيّئ كه با
(بنى) مذحج دعوت بسيج را پذيرفته بودند، ولى هر كدام (فوج و) پرچمى جداگانه داشتند.
پرچمدارى مذحج با زياد بن نضر و از آن طيّئ با عدىّ بن حاتم (طائى) بود.
نامه محمد بن ابى بكر
به معاويه
محمد بن ابى بكر به
معاويه نوشت:
بسم اللّه الرحمن
الرحيم. از محمد بن ابى بكر به آن گمراه، پسر صخر[1]. سلام بر اهل فرمانبردارى خدا، از آن
كس كه به شايسته ولايت الاهى[2] سر سپرده
است. اما بعد، خداوند به شكوه و فرّ و بزرگى و چيرگى و قدرت خود آفريدگان را بى
تحمّل رنج و بى احساس ضعفى در نيروى خويش و بى آنكه خود به آفرينش آنان نيازى
داشته باشد بيافريد، ولى او آفريدگان را به عنوان بندگان خود هستى بخشيد (كه بايد
بندهوار از او فرمان برند) و پارهاى را نيكبخت و برخى را بدبخت، گروهى را گمراه
و بعضى را ره يافته ساخت، سپس بر پايه آگاهى خود، آنان را دستچين و بهگزين كرد و
محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم را برگزيد و او را به پيامبرى خود اختصاص داد و
براى دريافت وحى خويش انتخاب كرد و امين امر خود ساخت و او را همان رسولى كرد كه
كتابهاى (آسمانى) پيشين تصديقش كردهاند و او رهنماى قوانين
[1] مراد معاوية بن ابو سفيان، صخر بن حرب است و
معاويه را به نام پدرش، ابن صخر و به نام جدّش، ابن حرب مىخواندند.- م.
[2] تالى اين قضيه آن است كه اى معاويه، تو با
سرپيچى از ولايت على عليه السلام كه ولايتى الاهى است در واقع از بندگى خدا سر
تافتهاى. مراد از« آن كس كه به ولايت على سر سپرده» نيز خود محمد بن ابى بكر
است.- م.