سياست اين است كه جامعه را هدايت كند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه
را در نظر بگيرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگيرد و اينها را هدايت كند
به طرف آن چيزى كه صلاحشان هست، صلاح ملت هست، صلاح افراد هست و اين مختص به
انبياست. ديگران اين سياست را نمى توانند اداره كنند، اين مختص به انبيا و اولياست
و به تبع آنها به علماى بيدار اسلام.[1] تلاشهايى
كه انسانها مىكنند، بعضى مربوط به مسائل شخصى آنهاست كه بخش كوچكترى از فعاليتهاى
انسانى را شامل مىشود- مثل معيشت و معنويت و عواطف و ارتباطات شخصى آنها با اين و
آن- اما بخش بزرگتر فعاليتهاى انسانى، فعاليتهايى است كه در صحنهى جامعه با تلاش
جمعى صورت مىگيرد، كه به آن «سياست» مىگويند.[2]
سياست به معناى پشت هم اندازى و فريب و دروغ گفتن به افكار عمومى مردم، مطلوب
اسلام نيست. سياست يعنى ادارهى درست جامعه؛ اين جزو دين است.[3]
آن مردك وقتى كه آمد (در زندان) پيش من، من بودم و آقاى قمى سلمهاللَّه، كه اكنون
هم گرفتارند. گفت: سياست عبارت از بدذاتى، دروغگويى و ... خلاصه پدرسوختگى است. و
اين را بگذاريد براى ما! راست هم مىگفت. اگر سياست عبارت از اينها است، مخصوص
آنها مىباشد. اسلام كه سياست دارد، مسلمانان كه داراى سياست مىباشند، ائمه هدى
(عليهمالسلام) كه «ساسهالعباد»
هستند، غير اين معنايى است كه او مىگفت. او مىخواست ما را