اگر انگيزه و مطالبهى حاكميت اسلام را از اسلام كسر كنيم اين همه
معارضه و مزاحمت نسبت به اسلام و مسلمين از سوى قدرتمندان باقى نخواهد ماند.
قضيهى اصلى حاكميت اسلام است. اگر عمل مسلمين به احكام اسلامى يعنى همين احكام
فردى و عبادات به گاو و گوسفند قدرتمندان جهانى ضررى نزند و سياست استعمارى و سلطه
طلب آنها را تهديد نكند آن قدرها با اسلام داعيه بر مبارزه نخواهد داشت. شعار
جدايى دين از سياست كه در دوران اخير يعنى در صد سال، صد و پنجاه سال اخير
بوسيلهى استعمارگران در ميان مسلمين رايج شد ناشى از همين قضيه بود. آنها با نماز
و روزه و بقيهى عبادات اگر انگيزه و تمايل به حاكميت اسلام و حاكميت سياست اسلامى
نباشد نمىجنگد لذا شما مىبينيد در كشورهاى اسلامى گاهى در مواردى كسانى هستند كه
ظواهر اسلامى را هم رعايت مىكنند اما سياست آنها، حركت آنها، جهتگيرى كلى كشور
آنها درست بر طبق خواست سياستهاى استعمارى و استكبارى است. در رژيم منحط گذشته هم
همين جور بود با ظواهر اسلامى و با عبادات تا آنجايى كه صحبت از سياست نباشد تهديد
حاكميت طاغوت نباشد هيچگونه معارضهاى نبود. پس توجه مىفرمائيد كه مسئلهى حاكميت
در اسلام چقدر مهم است.[1] اگر علماى
اسلام قبول مىكنند كه قرآن فرمودهاست: «وَ ما أَرْسَلْنا
مِنْ