از هر كسى كه با دين آشنا باشد بپرسيد آقا!
«هَلْ يَسْتَوِى الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُون»؟[2] چه جواب
خواهد داد؟ جواب خواهد داد: لا؛ ما يستوى الّذين يعلمون والّذين لايعلمون.[3] بعد بپرسيد: خب؛ «الَّذينَ يَعْلَمُونَ» و «الَّذينَ لا يَعْلَمُون» كدام اولى هستند؟
مىگويد: خب؛ «الَّذينَ يَعْلَمُونَ» اولى هستند. بعد
گفته بشود كه آن كسى كه مىخواهد احكام الهى را جارى بكند در جامعه، يعنى مجرى
احكام الهى باشد و والى بر جامعه باشد و حاكم بر امور اجتماع باشد، اين علم به چى
داشته باشد خوب است؟ علم به هندسه؟ علم به طب؟ علم به آشپزى؟ علم به ميكروبشناسى
يا علم به كتاب و سنت؟ خواهد گفت: خب پيداست؛ علم به كتاب و سنت. حالا اگر دو نفر
عالم به كتاب و سنت داشتيم، يكى «الذى يعلم و لا يعمل»[4]- «رُبَّ تَالِى الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَلْعَنُه»[5]-
يكى هم نه؛ «الذى يعلم و يعمل»،[6]
كدام اولى هستند؟ خواهيد گفت: «الذى يعلم و يعمل»؛ يعنى همان ولى فقيه؛ ولايت فقيه
يعنى اين! پس مىبينيد يك اصل مورد قبول همه است، كه مصداق توحيد الهى است؛ يعنى
ما اگر بخواهيم موحّد باشيم، بايد در جامعهاى زندگى كنيم كه احكام خدا در آن
جامعه اجرا بشود و در رأس آن جامعه هم يك فقيه، يك دينشناس آن هم عادل، عامل،
فقيه، زكى، عارف بالله، يك چنين كسى باشد. آيا اين حقيقت را مسلمين جهان مىدانند؟
اگر مىدانند چرا در راهش حركتى نمىكنند؟ چرا در راهش قيامى