دادگرى براى اعاده اخلاقيات است و اين حقى
بالاتر از تمام حقوق است كه يك قاتل پس از مرگ قربانىاش از موهبت زندگى لذت نبرد.
مهمتر اينكه خسارت تعديل شده از دادگرى كيفرى، چون افراد را از
ميلشان به كشتن پالايش مىكند، حاوى اين پيام است كه كشتن براى برقرارى عدالت، حق
جامعه است نه حق فرد.
به هرحال بهترين و مؤثرترين شيوه براى يك قاتل اينست كه خود بميرد و
اين يك مرگ كيفرى است. در واقع مجازات مرگ براى قاتل، او را از شرايط حيوانى كه
خود را به آن تنزل داده است، خارج مىكند.
تصور اشتباه ليبراليسم مدرن كه موضوع مجازات اعدام را عمدتاً مربوط
به حقوق فردى مجرم مىداند، كاملًا ناقص است و مطمئناً در جرمهاى فجيع، شرايطى را
براى القاى اين مسأله ايجاد مىكند كه جامعه هيچ ادعاى متعادلى براى عدالت ندارد و
مجازاتى براى قاتل در نظر مىگيرد كه بسيار كمتر از جنايتى است كه او عليه
قربانىاش اعمال كرده است.
ترحّم بىجا و نادرست هرگز نمىتواند مردمى سامانمند را ايجاد كند؛
زيرا اين ترحم نادرست، همه ما را در تضعيف عدالت، شريك جرم مىسازد.