در مصاحبهاى كه با زنان قسمتهاى مختلف كشور مىكردم، داستانهايى
از مردانى كه زنان خود را رها كرده و رفته بودند، شنيدم. برخى از آنها زوجين جوانى
بودند كه زندگى مشترك آنها زمان كوتاهى داشت و برخى ديگر، زوجين ميانسالى بودند كه
ساليان طولانى با هم زندگى خوبى داشتند. اما در اغلب موارد، مرد خانواده بدون خبر،
زندگى را رها كرده و زن و بچههاى خود را به حال خودشان گذاشته است. در اين بين،
از زنان مِين[1]، گرفته تا
خانوادههاى بومى آمريكايى مقيم نيومكزيكو، مادران و كودكانى را ملاقات كردم كه
تلاش مىكردند به تنهايى سركنند و با رنج و غم خود كنار بيايند.
البته هميشه اين مردان نبودهاند كه زندگى را ترك كردهو رفته بودند،
گاهى اوقات تمايل به جداشدن، دوجانبه بوده و گاهى اوقات نيز مردان در زندگى حضور
نداشتهاند. بهخاطر طلاق و جدايى اصلًا ازدواج نكردن.