سيدهادى جان من مكتوب تو به سمّو معانى و رشاقت الفاظش حقيقتاً چون
بُستانى بود كه عيدان اشجار ملتفهاش به انواع ازهار مرصّع باشد، ولى صد حيف كه
مسالك بين اشجار همه مملو بود از قبور خاويه وعظام باليه وجثث قتلى و سيل دماء كه
نگاه كردنش موجب كراهت و تصورش سبب نفرت مىگرديد و نتن رائحه اينها قوه شامّه را
از استشمام آن انوار و ازهار، باز مىداشت.