من فرصت مىداد تا من با اين زن باشم و بعد مرا به قتل مىرسانيد!
پيك معاويه به عبدالرحمان اصرار مىكند كه فوراً بايد او را طلاق دهد.
عبدالرحمان به ناچار آن زن را طلاق مىدهد.
عبدالرحمان اين زن را همراه پيك به شام فرستاد. وقتى فرستاده معاويه او را ديد، به خود گفت: اين زن براى اين جوان حيف است؛ بلكه وى سزاوار معاويه است!
آنان به شام رسيدند و بر معاويه وارد شدند. همين كه چشم معاويه به دختر افتاد، او را با كمال و جمالى يافت كه به راحتى از او نمىتوانست چشم بپوشد!
معاويه به آن جوان رو كرد و گفت: اى جوان! بيا و از اين زن دست بردار!
جوان گفت: به شرطى كه سرم را از تنم جدا كنى.
معاويه به شدّت از اين حرف ناراحت شد و به آن زن رو كرد و گفت: اى زن! تو اختيار دارى كه بين من و اين جوان هر كدام را كه مىخواهى انتخاب كنى.
آن زن به معاويه پاسخ داد: من در پى زر و زيور دنيا نيستم، من شوهرم را مىخواهم.
معاويه به آن جوان رو كرد و گفت:
خذها لا بارك اللَّه لك فيها؛[1]
بگير اين زن را و خدا اين زن را بر تو مبارك نگرداند!
اهداف شوم معاويه در كوفه
معاويه با همدستى شش تن از واليان خود در كوفه، به شناسايى و سركوب مخالفان خود پرداخت و به هر كدام از واليان دستور داد كه به نوعى شيعيان كوفه را
[1] - المنتظم: 5/ 295