نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين جلد : 1 صفحه : 76
آن سلام شرمآگين!
هر جا مىنشست، بدين كار مباهات مىكرد.
نعمت مجاورت چه نعمتى است! آن هم مجاورت چنين عزيز دلربايى!
مىگفت بهشت ما همين دنياست. ما را باروضه رضوان چه كار؟
حديث روضه نگويم، گل بهشت نبويم
جمال حور نجويم، دوان به سوى تو باشم
صبح به صبح كه از خانه بيرون مىآمد، چشمش به گنبد و گلدسته او
مىافتاد. گوشهاى مىايستاد، آهى مىكشيد و يك سلام مىداد.
سلامى چو بوى خوش آشنايى ...
گاهى هم چند قطره اشك همسفر آن سلام گرم مىكرد. كربلايى بودن كم
نعمتى نيست. سلام و نجواى همه روز هم!
تا روزى فرا رسيد كه پاك نبود؛ مىرفت براى غسل. رسيد به جاى هميشگى.
دستى بر سينه نهاد و آمد بگويد السلام ...، خجالت كشيد، شرمش شد. نهيبى به خود زد
كه حيا نمىكنى؟ با مولايت در اين حال
نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين جلد : 1 صفحه : 76