نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين جلد : 1 صفحه : 218
خنده دنداننما
نور چشمم! سلام.
آرام جانم! سلام.
مرد مؤمن! مىدانى چند وقت است نديدمت؟ هيچ به فكر اين دل صاحبمرده
هستى كه بىتو چه كند!
مگر چقدر مىتوان در فراق دوستى، به عكس او دل خوش كرد؟
مگر چقدر مىتوان دلى را به تبسم يارى قانع كرد؟ اين دل كه از سنگ
نيست، عزيز جانم!
گفتم خبرى از من افسرده مىگيرى، كه نگرفتى ... گفتم دست كم يك بار
به خوابم مىآيى، كه نيامدى!
مگر تو راه و رسم مدارا نمىدانى؟ آن حرف و حديثها هيچ؟! آن وعده و
وعيدها هيچ؟!
مدتى است نمىدانم چرا اينقدر دلم هواى تو كرده است؟ مثل كودكانى
شدهام كه وقتى دلشان هواى پدر مىكند؛ پدر سفر كرده، با سبدى از نياز رو به سوى
مادر مىآورند و مىپرسند: مادر چند شب ديگر بخوابيم، بابا مىآيد؟
نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين جلد : 1 صفحه : 218