نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين جلد : 1 صفحه : 212
نشانى جان خود را مىدانيد؟
چه چيز ناگوارى است كه آدمى نشانى جان خود را نداند.
ويكتور هوگو
تنها براى اثبات يك فرضيه، زندانى محكوم به مرگى را جهت اجراى حكم،
از سلول خويش بيرون آوردند و چنين ادعا كردند كه مىخواهند با قطع رگ دست او، حكم
را اجرا كنند. وى را بر روى تختى خواباندند.
چشمهايش را با پارچهاى سياه بستند و با انجام مقدماتى، پشت كارد
كهنهاى را از روى رگ دست او عبور دادند؛ به گونهاى كه فقط مچ دست او خراش كوچكى
برداشته، قطرهاى خون نيايد. (از آغاز هم قصد رگزنى وجود نداشت!)
همزمان در كنار تخت زندانى محكوم به مرگ، شير آبى را باز كردند كه
صداى شرشر آن روى زمين، ريزش خون از دست زندانى را در ذهن او تداعى مىكرد. هر چه
مىگذشت ريزش آب را كنترل مىكردند تا كمتر و كمتر شود؛ به حدى كه آب قطره قطره از
شير فرو چكد. اين امر به شدت روى فرد زندانى اثر گذاشت و همان طور كه از ريزش آب
كاسته مىشد، او
نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين جلد : 1 صفحه : 212