نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين جلد : 1 صفحه : 142
اسير بىرهايى!
در آنچه مىگويم، عنصر مشترك را بيابيد:
شما كه صبح روزى تعطيل دست فرزند خويش را گرفته و از دامنه كوهى سر
به فلك كشيده بالا مىرويد. طفل خردسال، خسته و كوفته، هر از گاهى مىايستد، نگاهى
به آن بلند بالا مىكند و مىپرسد: پدر! آخر كه چه؟ مگر آن بالا چه خبر است؟
شما مىدانيد آن بالا چندان خبرى نيست؛ اما اين را هم مىدانيد كه
تكرار اين ماجرا نيرويى را در او تقويت مىكند كه در آينده به كارش خواهد آمد.
نيروى خارقالعاده ...
***
مرتاضى كه چهل روز با بدن نيمه عريان روى
تختهاى كه سرتاسر آن را ميخهاى آهنين پوشانده، مىخوابد؛ با روزى يك بادام سدّ
جوع مىكند و چنين قرارگاه خشنى را بر بستر گرم و نرم ترجيح مىدهد تا روزى بتواند
ميان دو خط آهن بايستد و با نفوذ نگاه خويش- آرى، فقط با نفوذ نگاه خويش- قطارى را
كه با سرعت به سمت او مىآيد، متوقف
نام کتاب : مى شكنم در شكن زلف يار نویسنده : سروقامت، حسين جلد : 1 صفحه : 142