قلب، همچون پادشاهى است كه لشكريانى دارد. اگر پادشاه صالح باشد،
سربازانش هم صالح مىشوند و هرگاه فرمانروا خراب باشد، سپاهيان او نيز فاسد و خراب
مىشوند.
اين، يعنى همان نقش رهبرى، هدايتگرى، خطدهى، سامانبخشى و مديريت در
حالات و رفتار و خصلتهاى انسان، كه در اختيار دل است.
به همان نحو كه «رهبرى» در بين جامعه و انسانها از حساسيت و
اثرگذارى برخوردار است، قلب انسان نيز (نه آن عضو صنوبرى شكل درون قفسه سينه)
حسّاس و كارساز و نقش پرداز است. پس مىسزد كه در مراقبت از آن و كنترل حالاتش و
ورودىها و خروجىهايش و اثرگذارى و اثرپذيرىهايش دقت شود.
گاهى كسى از «قلب سليم» برخوردار است و ديگرى از «قلب مريض».
آيا بيمار دلان با صاحبان دلهاى صاف و زلال و مهذّب يكسانند؟
گاهى قلبى مهر و موم شده و بسته و ختم شده است
«خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِم ...»[2] و گاهى دل، باز و گشوده است و شرح صدر وجود دارد. آيا اين دو گونه
قلب، دو گونه رفتار و زندگى پديد نمىآورند؟
«قلب»، چهار راه گرايشها
آن چه در دل مىگذرد، بر زبان هم جارى مىشود، در عمل هم انگيزه
مىآفريند، هدفساز هم هست و جهت را نيز تعيين مىكند.
پس بايد ديد كه دل، كجايى است، چگونه است و به كدام پايگاه