متأسفانه اين نوع از فمينيستها، تمايل
افراطى در مورد به تضعيف همه الگوهاى علمى، سياسى و فلسفى سابق، آنها را بر آن
داشت كه پسامدرنيسمى را بپذيرند كه مخربتر از فمينيسم بود[1].
فمينيسم با انتشار اين بينش متفكرانه و مهم كه «هويت اجتماعى» چند پاره شده، باز
هم به فمينيسمهاى بيشترى تقسيم شد: از جمله؛ فمينيسم فرهنگى، فمينيسم اكولوژيكى،
فمينيسم چند فرهنگى و فمينيسمى كه شامل جنس است (شامل مرد ضد جنسيتگرا) تا فقط
چند شكل معروفتر آن نام برده شود.
آنچه كه براى پروژه فمينيستى مهم بود، اين بود كه تفاوت قائل شدن شخص
را طورى نشان دهد كه گويا او از لحاظ اجتماعى در ابعاد قدرت و هويت و جنس جاى
گرفته است. هيچ كس راضى نبود كه عضو فمينيسم ديگرى باشد. بالاخره، آنچه كه اكنون
بهعنوان «فمينيسم سبك زندگى» شناخته مىشود، اين نظريه را بهوجود مىآورد كه به
تعداد زنانى كه وجود دارند، انواع فمينيسم نيز مىتواند وجود داشته باشد.
حتى بسيارى از فمينيستها ادعا كردند كه اين جدّىترين مشكلى است كه
فمينيسم [هاى] معاصر با آن مواجه هستند.
در ميان فمينيستهاى امروزى اين سؤال وجود دارد كه آيا حفظ نيروى
يكپارچه زنان و ديدگاههاى متفاوت آنها به منظور مقاومت در برابر ظلم تاريخى به
زنان امكانپذير يا مطلوب هست يا خير، در حالىكه بهطور
[1] - با آنكه طرحهاى فلسفى پسامدرن و تخريبگرا، هر
دو انكار مىكنند كه از اثر مؤلف، فقط يك تفسير واقعى وجود دارد. اولى( يعنى طرح
پسامدرن) همه اشكال تلاش منطقى را رد مىكند، در حالىكه دومى، فقط محدوديتهاى
علم و منطق را مورد چالش قرار مىدهد.