آقا ساعت 12 ظهر روز رحلت گفتند: خانمها را صدا بزنيد، كارشان دارم.
وقتى خانمها رفتند، گفتند: اين راه، راه سختى استو بعد هى مىگفتند: گناه نكنيد.[2]
فكر نماز اول وقت تا آخرين لحظات
امام به نماز اول وقت خيلى علاقه داشتند، حتّى در آخرين روز كه
تقريباً ساعت ده شب بود كه رحلت حضرت امام اتّفاق افتاد، در حالت بيهوشى بودند،
يكى از دكترها رفت بالاى سرشان و براى اينكه شايد آقا را به وسيله نماز بشود به
هوش بياورد، گفت: آقا وقت نمازه. همين كه گفت وقت نمازه، آقا به هوش آمدند و
نمازشان را با اشاره دست خواندند.
از صبح آن روز هم مرتب از ما سؤال مىكردند: چقدر به ظهر مانده؟ چون
خودشان ساعت دم دستشان نبود و آن قدرت را نداشتند كه به ساعت نگاه كنند.
يك ربع به يك ربع از ما ساعت را مىپرسيدند. نه به خاطر اينكه
نمازشان قضا نشود، بلكه به خاطر اينكه نماز را اول وقت بخوانند.[3]
در حال ذكر گفتن از دنيا رفتند
امام دائماً در حال ذكر بودند. حتّى در يكى از موارد وقتى به هوش
آمده بودند لبهاى مباركشان تكان مىخورده است. وقتى دكتر گوشش را جلو مىبرد
مىشنود كه امام اللّه اكبر مىگويند. با همان حال ذكر گفتن نيز از دنيا رفتند.[4]
[1] - زهرا اشراقى: برداشتهايى از سيره امام خمينى قدس
سره، ج 1، ص 316
[2] - زهرا اشراقى: برداشتهايى از سيره امام خمينى قدس
سره، ج 1، ص 325
[3] - نعيمه اشراقى: برداشتهايى از سيره امام خمينى
قدس سره، ج 1، ص 333
[4] - حجّت الاسلام والمسلمين توسلى: برداشتهايى از
سيره امام خمينى قدس سره، ج 1، ص 320