اگر شوهرتان ناراحتى داشت، به هر دليلى به شما چيزى گفت، بدسلوكى
كرد؛ شما همان وقت هيچ نگوييد، گرچه حق با شما باشد. بگذاريد آن حالت عصبانيت كه
فروكش كرد، حرف خود را بزنيد. عين همين توصيه را به شوهرم نيز كردند.
بنده وقتى اين حرف را شنيدم، در ابتدا خيلى به آن اهميت ندادم. بعدها
كه فكر كردم، ديدم انصافاً ريشه بسيارى از اختلافات خانوادگى، به همين جا
برمىگردد.
لذا از آن به بعد، هر وقت كسى از من، توصيهاى درباره مسايل خانوادگى
خواسته است، همين سفارش حضرت امام را گفتهام.[1]
معنويت و خداجويى يك دختر جوان
آنچه براى من يك خاطره فراموش نشدنى است، با اين كه تمام صحنهها
[يش] چنين است، ازدواج يك دختر جوان با يك پاسدار عزيز است كه در جنگ، هر دو دست
خود را از دست داده و از هر دو چشم آسيب ديده بود. آن دختر شجاع با روحى بزرگ و
سرشار از صفا و صميميت گفت:
حال كه نتوانستم به جبهه بروم، بگذار با اين ازدواج دِين خود را به
انقلاب و به دينم ادا كرده باشم.
عظمت روحانى اين صحنه و ارزش انسانى و نغمههاى الهى آنان را
نويسندگان، شاعران، گويندگان، نقاشان، هنرپيشگان، عارفان، فيلسوفان، فقيهان و هر كس
را كه شماها فرض كنيد، نمىتوانند بيان و يا ترسيم كنند و فداكارى و خداجويى و
معنويت اين دختر بزرگ را هيچ كس نمىتواند با معيارهاى رايج ارزيابى كند.[2]
جوانان، خود را بىنياز از هدايت و همكارى علما ندانند
نكته ديگرى كه از باب نهايت ارادت و علاقهام به جوانان عرض مىكنم،
اين است
[1] - حجّتالاسلام محمدحسن مرتضوى لنگرودى: پا به پاى
آفتاب، ج 4، ص 140