نرم نرم تا بر اسپ آمد و بش اسپ بگرفت و دست
بروى اسپ فروماليد و همچنان بپشت او فرود آورد. اسپ هيچ نجنبيد و خاموش همى بود.
يزدجرد زين و لگام خواست. لگام بر سرش كرد و زين بر پشتش نهاد و تنگ استوار كرد و
آنگاه پس اندر آمد و خواست كه پاردم اندر افكند. اسپ[1]
ناگاه جفتهاى بزد مر او را بر سر دل و بكشت و سر از در بيرون نهاد و هيچ كس وى را
اندر نيافت و كس ندانست كه از كجا]82 a[ آمد و بكجا شد. مردمان بر آن متفق گشتند كه «اين فرشتهاى بود
فرستاده خداى تعالى كه ما را از اين ستمكار برهانيد.»
حكايت در اين معنى
5- گفتند عماره بن حمزه اندر مجلس ابود و انيق
14 نشسته بود روز مظالم.
مردى برخاست كه ستم رسيده بود و از عماره تظلم كرد كه «ضيعت من بغصب
فروگرفته است.» امير المؤمنين ابو دوانيق عماره را گفت «برخيز، بر ابر خصم بنشين و
حجّت خويش بگوى.» عماره گفت «من خصم وى نيم و اگر اين ضيعت از آن من است بوى
بخشيدم و من برنخيزم از آنجا كه خليفه مرا گرامى كرده است و نشانده و من جاه و
مرتبت خويش بضيعتى نتوانم داد.» همه بزرگان را خوش آمد از بلندهمتى وى.
*** 6- و ببايد دانست كه قضا پادشاه را مىبايد كردن بتن خويش و سخن
خصمان شنيدن بگوش خويش. چون پادشاه ترك باشد يا تازيك يا كسى كه او تازى نداند و
احكام شريعت نخوانده باشد مر او را بنايبى حاجت آيد تا شغل مىراند بنيابت او. اين
قاضيان همه نايب پادشاهاند و بر پادشاه واجب است كه دست قاضيان قوى دارند[2] و حرمت و منزلت ايشان بايد كه بكمال
باشد از