پير را بياوردند بزرگان را گفت «اين ستم
رسيده است و آن ستمكار كه جزاى خويش يافت.» و آن غلام را كه بآذربايگان فرستاده
بود آنجا حاضر بود.
گفت «اى غلام من ترا بچه كار بآذربايگان فرستادم؟» گفت «بدان كه از
احوال اين گندپير و تظلم او بر رسم و بدرستى و راستى ملك را معلوم كنم.» پس بزرگان
را گفت «تا دانيد كه من اين سياست از گزاف نكردم و بعد از اين با ستمكاران جز
بشمشير سخن نخواهم گفتن و ميش و برّه را از گرگ نگاه خواهم داشت و دستهاى دراز
كوتاه كنم و مفسدان را از روى زمين برگيرم و جهان بداد و عدل و امن آبادان كنم كه
مرا از جهت اين كار آفريدهاند. اگر شايستى كه مردمان هرچه خواستندى كردندى خداى
عزّ و جلّ پادشاه پديدار نكردى و بر سر ايشان نگماشتى. اكنون شما جهد كنيد تا كارى
نكنيد كه با شما همين رود كه با اين خداىناترس ستمپيشه رفت.» هركه در آن مجلس
بود از هيبت و سياست نوشيروان زهرهشان بشد. پس آن پيرزن را گفت «آنكه بر تو ستم
كرد جزاش دادم و آن سرا و باغ كه زمين تو در آن ميان است بتو بخشيدم و چهار پاى و
نفقهاى فرمودم تا بسلامت با توقيع من بشهر و وطن خويش بازروى و ما را بدعاى خير
ياد دارى.»]52 a[ پس
گفت «چرا بايد كه در سراى ما بر ستمكاران گشاده بود و بر ستمرسيدگان بسته كه
لشكريان و رعايا هر دو زيردستان و كاركنان مااند، بلكه رعايا دهندهاند و لشكريان ستاننده.
پس واجب چنان كند كه بر دهنده در گشادهتر باشد كه بر ستاننده. و از بىرسميها كه
مىرود و بيداديها كه مىكنند و از پروانههاى دهليزى يكى آن است كه متظلّمى
بدرگاه آيد بنگذارند او را كه پيش من آيد و حال خويش بنمايد. اگر اين زن اينجا راه
يافتى او را بشكارگاه رفتن حاجت نيوفتادى.» پس بفرمود تا سلسلهاى سازند و جرسها
در او آويزند