«بياييد كه من شما را كارى دارم.» و وقت حج
نزديك بود. خلقى بىحد گرد آمدند. ايشان را برداشت و بمكّه برد و راست وقت موسم
بود. حاجيان روى زمين[1] حاضر
آمدند. فرمود كه شمشيرها بركشيد و هركه را يابيد بكشيد[2]
و دست بر مجاوران و مكّيان داريد.» ناگاه شمشير درنهادند و كشتن گرفتند.
و خلايق چون چنان ديدند در حرم گريختند و صندوقهاى قرآن پيش نهادند.
و مكيان در سلاح شدند و هركه سلاح داشت برگرفت و بجنگ پيوست.
33- چون ابو طاهر چنان ديد رسولى در ميان كرد و گفت «ما بحج آمدهايم
نه بجنگ. گناه شما را بود كه احرام[3] ما را
بشكستيد و يكى را از ما بىگناه بكشتيد تا ما را حاجت افتاد دست بسلاح كردن. و اين
خبر در جهان پراكند كه مكيان دست بسلاح مىكنند و حاجيان را مىكشند، نيز هيچ كس
رغبت حج نكنند و اين راه فروبسته شود و شما زشتنام شويد. حج بر ما بزيان
مىآوريد، بگذاريد تا حج كنيم.» مكيان پنداشتند «مگر راست مىگويد، ممكن باشد كه
كسى را با ايشان لجاجى افتاده باشد و دست بسلاح[4]
برده و يكى را زده.» بر آن بنهادند كه از هردو جانب شمشيرها در نيام كنند و سوگند
خورند بمصحف قرآن و بدانچه كفارتش نباشد كه نيز جنگ نكنند و مكيان بازگردند و
صندوقها باز در حرم برند «تا ما بايمنى كعبه را زيارت كنيم]831 b[ و
شرايط آن بجاى آريم.» مكيان و حاجيان با سلاح سوگند بخوردند و ابو طاهر و مردمان
او چنانكه درخواستند سوگندها بخوردند و بازپس شدند و سلاحها بنهادند. مكيان
بازگشتند و صندوقها باز جاى بردند و حاجيان بزيارت و طواف مشغول شدند.