و باز ده تن ديگر را ببلخ و سمرقند و فرغانه
و خوارزم و مرو و نشاپور و بهر شهرى مىفرستادند و بر دار مىكردند و مادت ايشان
از ديارغور و غرچه يكبارگى بريده گشت. و هم در اين سال امير عادل اسمعيل فرمان
يافت و برادرش نصر بن احمد بجايگاه او بنشست، آنكه حديث او پيش از اين ياد كرديم
كه باطنى شده بود 87.
بيرون آمدن باطنيان ديگرباره بخراسان و ماوراء النهر و هلاك شدن
ايشان
22- چون نوح پدر را بند كرد در بند شربتش داد تا سران لشكر بيكبارگى
از او ايمن گشتند و نوح بن نصر پادشاهى مىراند سالها. چون نوح درگذشت پسرش منصور
بنشست 88 و بر سيرت پدر مىرفت. چون از ملك او
پانزده سال بگذشت ديگرباره داعيان در خراسان و بخارا دعوت كردن گرفتند و مردمان را
از راه مىبردند و بيشتر آن كسها اجابت مىكردند كه پدران و جدّان ايشان را بسبب
اين مذهب كشته بودند. و بروزگار امير سديد منصور وزير ابو على بلعمى بود و
سپاهسالار خراسان الپتگين، خواجه سبكتگين، و منصور بايقرا حاجب بزرگ بود و ابو
يحيى بن اشعث والى فرغانه بود و سرهنگ حسين والى سبيجاب بود و اسمعيل والى چاچ[1] بود و ابو منصور عبد الرزاق والى
طوس و وشمگير والى گرگان. و اميرانى كه مقيم درگاه بودند ببداح[2]
بود و نصر ملك و حسن ملك و ابو سعيد ملك و حيدر چغانى و ابو العباس جراح و بكتوزن
و تكينك و خمارتگين]431 b[ و مانند اينها، در جمله منصور بايقرا و سعيد
ملك و ابو العباس جراح و خمارتگين و تكينك و ابو عبد اللّه جيهانى و جعفر در سرّ
باطنى شدند. و داعى اين دو گروه دو كس بودند يكى ابو الفضل زنگرزبرديجى[3] و ديگر مردى بود يك چشم نام او
عتيق. و اين جماعت آن كسان بودند كه شغل درگاه و بارگاه