ابو عبد اللّه بگريخت، و شمشير درنهادند و
چندانكه توانستند از مردمان بنو اغلب بكشتند و در جهان آواره كردند. و ابو عبد
اللّه بشهرى شد از شهرهاى بنو اغلب و طيلسان برافكند و بر مثال عدلى زندگانى
مىكرد و ايشان او را نيكو مىداشتند و صاحب الخال پيوسته كس بديشان مىفرستاد كه
«او را بفرستيد.» نمىفرستادند و عذرى مىنهادند. و او مىانديشيد كه نبايد كه
ايشان از وى بترسند و او را بدو سپارند. در جزيرهاى از جزيرههاى بنو اغلب مقام
گرفت و آنجا سراى ساخت و بنو اغلب زكاتها بدو مىفرستادند[1].
چون او بمرد پسرش بجاى پدر بنشست و مدتهاى دراز اين قاعده و اساس آنجا بماند.
بيرون آمدن باطنيان در ناحيت هرات و غور و هلاك ايشان
19- در سال دويست و نود و پنج از هجرت النبى صلى اللّه عليه و الى
هرات محمّد بن هرثمه خبر كرد امير عادل اسمعيل بن احمد سامانى را كه «مردى در
كوهپايه غور و غرچه خروج كرده است، او را ابو بلال مىگويند و مذهب قرامطه آشكارا
كرده است و از هر طبقهاى مردم بر او گرد آمدهاند و سراى خويشتن را دار العدل نام
نهاده است و خلقى بسيار از روستاى هرات روى بدو نهادهاند و بيعت مىكنند و عدد
ايشان فزون از ده هزار مرد است. اگر در كار او تغافل كنيد اضعاف اين مردم بر وى
گرد آيند. آنگاه كار دشوار شود و مىگويند اين ابو بلال آن است كه نديمى يعقوب ليث
كردى و در مذهب دعوت بنيابت او مىكند.» چون امير اسمعيل اين بشنيد گفت «چنان دانم
كه ابو بلال را خون بجوش آمده است.»]331 b[ پس زكرى حاجب را فرمود كه «از جمله غلامان
پانصد غلام بگزين هركدام جلدتر و دليرتر و بگو تا ايشان را درم بدهند و تيقش[2] را سرهنگى ايشان ده چه او غلاميست
بخرد. بگو تا ده هزار درم بدو دهند