فصل سوم اندر مظالم نشستن پادشاه و سيرت
نيكو ورزيدن
1- چاره نيست پادشاه را از آنكه هر هفتهاى دو روز بمظالم بنشيند و
داد از بيدادگر بستاند و انصاف بدهد و سخن رعيّت بگوش خويش بشنود بىواسطهاى و
چند قصّه كه مهمّتر بود بايد كه[1] عرضه كنند[2] و در هر يكى مثالى دهد، كه چون اين
خبر در مملكت پراكنده شود كه خداوند جهان متظلّمان و دادخواهان را در هفتهاى دو
روز پيش خويش مىخواند و سخن ايشان مىشنود همه ظالمان بشكوهند و دستها كوتاه
دارند و كس نيارد بيدادى كردن و دستدرازى كردن از بيم عقوبت.
حكايت اندر اين معنى
2- و چنان خواندم در كتب پيشينيان كه بيشتر از ملكان عجم دوكانى]8 b[ بلند
بساختندى[3] و بر پشت
اسب بر آنجا بايستادندى[4] تا
متظلّمان كه در آن صحرا گرد شده بودندى همه را بديدندى و داد هريك بدادندى.