نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 49
[ورود به- 24183- مشهد]
به كرياس دروازه رسيده به خاك اوفتاده، آستانه دروازه را بوسيدم و
خاك آن راه را چون طوطيا بر ديده مىكشيدم آيه
ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ[1] به گوشم رسيد. از باب ادب داخل شده از محلّه خضوع و گذر خشوع گذشتم
به كوچه مستمندان رسيدم، به خيابان عاشقان دلالتم فرمودند كه از طرف راست مىروى
به پايين خيابان كه رسيدى، صراط مستقيمى است به آن آستان عتبه رضوان.
هرولهكنان مىدويدم، و مىگفتم: «سبحانك يا من لا شبيه لك و لا نظير
لك يا منتهى آمال العاشقين و يا ملجأ المستمدين.»[2]
چيزى نگذشت به پايين خيابان رسيدم. نعره زائرانش را شنيدم كه با نالههاى دلريش،
خود را از خويش تميز نمىدادند و به سوى حرم محترم مىشتافتند.
با خود گفتم: «اين قافله كوى دوست را سگى ضرور است و تو را هم كه
همين آرزو منظور است. به دنبال ايشان باش و حق خود را بشناس شايد به طفيل اين
گروه، به آن بارگاه سپهر شكوه راه يابى.»
چون سگ اصحاب كهف، به دنبال ايشان به عفعف افتادم. به باب صحن مقدّس
رسيدم، به خاك اوفتادم. آن آستانه را بوسيدم. برخاستم، وارد صحن مقدس شدم.
فضاى وسيع و مقام رفيعى به نظرم آمد. دانستم كه بهشت موعود و جنّت
معهود همان است.
[اوّلين زيارت]
قريب يك ساعت و نيم به شب جمعه نيمه شعبان[3]
باقى بود. به كفشدارى حاج شيخ عبد الوهاب رسيدم، خواستم داخل گردم، منادى عقلم ندا
در داد كه فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ
[1] -«[ به آنان گويند] به سلامت و در امن و امان به
آنجا درآييد» هجر 15/ 46.
[2] - يعنى:« پاك و منزّهى اى آنكه هيچ مثل و مانندى
براى تو نيست، اى نهايت و انجام اميد و آرمانهاى عاشقان و اى پناهگاه مددجويان.»