نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 168
هريك شرحى از پريشانى ملك و مملكت و گرفتارى
ملّت اظهار داشتند.
رفتهرفته، مجمع ما بيت الاحزانى[1]
گرديد كه يعقوب را مصيبت يوسف، فراموش آمد و نوح را طوفانى جديد در پيش رسيد و آدم
از خيال بهشت گذشت.
همگى سر در گريبان كشيده به ناله و افغان مشغول گرديدند.
*** دو نفر طلبه در آن نزديكى، كتاب شرح لمعه در پيش داشتند و در
كتاب حدود، مباحثه مىنمودند و آيه شريفه الزَّانِيَةُ وَ
الزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ[2]، و زانى و زانيه را هريك، يك صد تازيانه مقرّر مىداشتند، در بين
مباحثه، نظاره به سوى ما داشتند.
ما دلسوختگان كه به درد بىدرمان ملّت و خرابى مملكت گريان و نالان
بوديم به مذاكره برآمديم و هريك از براى اصلاح اين كار رأيى مىزديم.
صداى گفتگوى ما بلند گرديد. آن دو نفر طلبه يك مرتبه به سوى ماها
فرياد زدند و صيحه كشيدند كه اى بىدينان! مسجد مسلمانان، جاى گفتگوى جاهلان و
نادانان نيست.
برخيزيد و از مسجد بيرون رويد كه ما چند سطرى مباحثه داريم، بايد
مذاكره نماييم.
شما به صحبت دنيا مشغول و از ياد خدا غافل گرديدهايد.
اين سخنان بىدينان و بازاريان را در قهوهخانهها بايد گفت نه در
مسجد. برخيزيد كه به شومى شما نااهلان، بلايى بر ما وارد خواهد شد كه دفع آن به
توبه و انابه ميسّر نگردد.
ما محنتزدگان را اعتراض آن بىعلمان، بسيار ناگوار آمد. رفيقان من،
هريك شرحى مذمّت كردند، فصلى ملامت شنيدند.
من در حال آنان به تحيّر نگران بودم و از جهل ايشان، بر خود
مىلرزيدم.
عاقبت برخاسته، به نزد آن دو نفر طلبه رفتم. در كمال ادب و فروتنى،
سلامى نمودم